پدرشوهرم زنگ زد بمن بتوچه تو چی عایدت میشه که به دخترم تذکر بدی...
منم گفتم حقمیقتو گفتم ...حقیقتی که چرا پشت من این حرفها شده...()بعد گفتم بابا من به دخترتون گفتم عکسهای منو پاک کنه من دنبال شر نیستم... مادرشوهرمم میسوخت هی حرف میزد به شما چه ربط داره.
قطع کردم و خواهرشوم بلاک کردم
خواهرشوهر ناتنیم زنگ زد...بمن تو چرا به چه حقی بلاکم کردی
گفتم چون من به تو حرف زدم رفتی گزاشتی کف دست بابا...من از رو محبت به تو تذکر دادم..
گفت دلم میخواد الانم میگم
گفتم منم دلم میخواد بلاکتون کنم...قطع کردم...
جاریم بمن زنگ زد گفت.. تصمیم داریم نریم خونشون وتوهین به ما کردند و کلی گلایه وشکایات
دوتا برادر تصمیم گرفتن نرن اونجا
بعدش شهرم زنگ زد به پدرش مثل دوتا غریبه باشوهرم حرف زد....
الان بعد این چند روز برادرشوهرم پاشده رفته.... وبه ما هم نگفته که ما رفتیم...شماهم برید و.....بلاخره کدورتها بردارید..
وامشب
پدرشوهرم وزنش
مادرشوهرم که طلاق گرفته وبرادرشوهرمو
دعوت کرده...
شوهرمن کلی ناراحته...که دعواشون تو خونه منه.... بعد فرق میزاری دعوت نمیکنی مارو....
بعد همون جاری وبرادرشوهر همه چی بار خانوادش کردند وبلند شدند رفتند....
به ما میگن ما نمیریم😏😏😏
و داداشم میگه نریم...قطع رابطه خودش دنبال اوناس