هشت سال از من کوچیکتره من سر انتخاب رشته و دانشگاش خیلی سعی کردم راهنماییش کنم و راه درستو نشونش بدم آخر سرم هر چی دلش خوایت بارم کرد بخدا یه شب تا صبح استرس کشیدم و فرداش همش با اضطراب و استرس گذشت حالا قهریم ولی دلم نمیاد میگم نفهمه غده اون اشتباه میکنه من بزرگترم حواسم بهش باشخ میخاد بره شهر غریب دانشگاه چجوری باهاش آشتی کنم؟
گاهی قهر لازمه تا به خودش بیاد
نگاش کن بخند🙂😁
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!
من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
یه پیام دارم برای شما دوست عزیز
باهاش آشتی کن فاز بزرگتری برندار
براش یه کادو کوچیک بگیر بده بهش
میدونین چرا میخواد بره شهر غریب درس بخونه؟ احتمالا زیادی محدودش کردین تو خونه و به همه چیزش گیر دادین. استقلالشو ازش گرفتین.
بذار بره بابا بیخیال
باید سرش به سنگ بخوره تا بفهمه الان بچه ست هر چی بگی لج میکنه
بگو داری میری فلان چیز رو هم با خودت ببر
بعد سر صحبت باز میشه
بگو آشتی نکنی نمازامون قبول نیست 😐😄
یه شهر دیگه بره دانشگاه خوبه که
شما یکبار فقط باید می گفتی که به نظر من این کار رو انجام بده
و تموم
تاکید میکردید که به نظر خودتون !!
نظر خودش مهمه
گاهی وقتا بابت دوست داشتن زیاد ممکنع ناخواسته دخالت کنیم تو زندگی عزیزانمون
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
