بچه ها توروخدا باهام حرف بزنید غیر از شما نمیتونم ب کسی بگم 😭😭
اول خواب مزارشو دیدم ..دیدم مزارش تو ی قبرستون دیگس ...پیش خودم میگفتم پس اون قبری ک من میرفتم خالی بود؟اینجا قبرشه...؟و بعد صحنه های خاک سپاری رو یادم میاوردم و میگفتم یادمه همونجا خاکش کردن و بعد برام سوال بود ک این قبر چیه
بعد نمیدونم چطور شد دوستمو دیدم
منو مامانش و ی دختر دیگ و همین ک فوت شده ینی چهار نفر تو ی خونه نشسه بودیم اون دختره از مامانه دوستم ک فوت شده تعریف میکرد و مامانش اومد لپشو گرف بعد با دوستم تنها شدیم😭
یه عااالمه باهاش حرف زدم ازش سوال پرسیدم
میدونستم مرده اما برام مث ی زنده بود...
ی جایی مث شمال بودیم حالت ی روستا بود
ی عاااالمههه ازش سوال پرسیدم
از حرفاش زیاد یادم نمونده
فقط سوالای خودم یادمه🤦🏻♀️
فقط انگار گفت خونه دارم
و بعدم گف خیلی اذیت شدم...نمیدونم چرا شما دلیلشو میدونید؟؟؟خودش بم گف ندیدی الان مامانم صورت دوست صمیمو گرفت (یادمه صورت منو گرف دوستم ک نشون بده مامانش چطوری صورتشو گرفتع😭😭)بازم گفت اما یادم نیس
اخه ب خواب مامانش میره میگ خیلی جام خوبه...
بعد بش گفتم من هرشب برات قران میخونم زیارت عاشورا میخونم میفهمی با تعجب زیاااد و خوشحالی نگام کرد جوابمم داد اما یادم نیس
بعد رفتم دوباره برگشتم هی ب خودم گفتم نکنه رفته ولی دیدم اونجاس چادر سرش بود اما موهاش پیدا بود
اومد پیشم..داشتیم باهم راه میرفتیم ازش سوال میپرسدم...یهو ی سگ پارس کنان اومد سمتمون بمگف مرگ مث همین سگه هس و همههه جااا برای من تاریک شد...من رفتم قایم شدم ...اما سگم ی حرفی زد اما یادم نیس...و از خواب پریدم😭
میدونید چرا بش گفتم برات قران میخونم با تعجب و لبخند نگاهم کرد...؟؟
توروخدااا بگید خسته شدم دلممم پرررر حرررفههههه