میخوام برم پیش دعانویس اما میترسم!
چرا؟؟بیاید براتون بگم ازاول
خب من از دوازده سالگی چیزایی رو حس میکنمو میبینم.خودمم مجرد بودم علاقه داشتم ولی الان نه چون تشکیل خونواده دادم و نمیخوام کسی چیزیش بشه.
۱۲ سالم بود یه شب خواب بودم یهو از خواب پریدم چون انگار یکی سرمو لمس کرده بود نگاه کردم دیدم انگاری بابامه یه چادر مشکیم رو هیکلش بود هیکله بزرگ گفتم حتما بابام با زن بابام دعواش شده اومده پیشم آروم شه مثل همیشه نشستم رو بهش گفتم:
بابا چرا اینجایی؟؟ دیدم جواب نداد سرمو گذاشتم رو پاش هی صدای نفساش تند تر میشد چشامو بستم یهو بازکردم دیدم هیچس نیس میخواستم جیغ بزنم نمیشد نمیتونستم صدام درنمیومد سینه خیز رفتم تا پذیرایی دیدم بابام خوابه قلبم اکمد تو دهنم برگشتم چیزی پشت سرم نبود .....
ادامش پست بعدی