ما دیگه اون نوجوونای قدیم نیستیم که با شنیدن سینوس کسینوس خندمون بگیره، بزرگ شدیم،نه؟:)) ،،،،،، بچه کوچیکا بهمون میگن خاله،عمو. قدمون چند هوا بلندتر شده،دیگه دستمون به کابینت بلندای آشپزخونه میرسه و پامون به گاز و کلاچ...بعضیامون انقدر بزرگ شدن رفتن پی سیگار،بعضیامونم نه،دیدن غم و غصه شون دود کردنی نیست،نشستن خوردنش! ما دیگه روزای برفی لیز نمیخوریم، نه که زمینِ یخ زده لیز نباشه ها،فقط یاد گرفتیم باید با احتیاط قدم برداریم که با مخ نریم تو زمین... قلبامون چی شد راستی؟؟ بعضیامون دل شکستن،خیلیامون دل شکسته ن،بعضیامون دل باخته و بعضیامون دل تنگ... ما خیلی وقته که دیگه بچه نیستیم، ولی پیر شدیم یا بزرگ ؟؟ اینه که جای بحث داره.. ....:))
اره خیلی دوست دارم خیلی ولی اگه بشه بچه های زیر چهار پنج سال رو میگیرم. میترسم با بچه های بزرگتر به مشکل بخورم و منو قبول نداشته باشن
بیگناه پای دار رفت نمیدانست بالای دار هم خواهد رفت! چاقو دسته ی خود را برید و محبت خارها را گل نکرد. همانطور که دوری دوستی نیاورد، در و تخته هم اصلا با هم جور نبودند. بار کج هم چه خوب به منزل رسید. به دعای گربه کوره عجب بارونی اومد. کار از محکم کاری عیب کرد.ماه هم چه خوب زیر ابر پنهون ماند. اتفاقا پول خوشبختی آورد و ظلم ماندگار شد. تاریخ انقضای ضرب المثل ها هم به پایان رسید. عجب دنیای عجیبی ست