ی زندگی داغون دارم هیچ دلخوشی جز بچه هام ندارم شوهرم ازم پول میخواد از بابام کمک خواستم نداد از خیلی ها کمک خواستم کوتاه نمیاد حتی رفتم کلیه ام رو بفروشم از شدت ناچاری اما حتی اونم نشد به خاطر سزارین خیلی اذیتم می کنه منو می زنه فحش میده مادرم فوت کرده بابام راه نمیده خونه اش به مادرم هم فحش بد میده دلم شکسته جایی ندارم برم هر شب کتک هر شب گریه هر شب تصمیم می بگیرم فردا فرار می کنم فردا میرم اما نمی تونم پا گیر بچه ها شدم از خودم بدم میاد دلم گرفته می خوام برم پیش ی خیر اما امیدی هم ندارم همش میگم اونم نمیشه الان هیچ کس کمک نمی کنه حتی پدر چه برسه غریبه دیگه امیدی ندارم اگر دخترم نبود حتما خودمو می کشتم خسته شدم