2726
عنوان

زندگیم نجات بدم یا........(داستان زندگیم )

218422 بازدید | 643 پست

سلام بچه ها امشب تصمیم گرفتم داستان زندگیم کامل بگم 

من ۲۲سالمه که تو این ۲۲سال خیلی سختی کشیدم تک تک کلماتی که میگم واقعیته و اگه کسی باورش نمیشه ی سر به تاپیک های قبلیم بزنه که از مشکلات روزمرم گفتم و لطفا با حرفاتون نمک رو زخمم نپاشید😞

الان بعد از اون همه سختی ی موقعیت خدا گذاشته جلو روم و من نمیدونم باید چیکار کنم 

میخوام در اخر از شما نظرخواهی کنم 

از قبل تایپ کردم پس صبور باشید صبر میکنم زود به زود پست بذارم


صبورم بزار

بعضیارو نمیشه قانع کرد باید به نفهمیشون احترام گذاشت...               👈🏻یسری از آدما علاوه بر اینکه بیشعورن،به بیشعور بودنشونم افتخار میکنن👉🏻

داستان زندگی من از داستان زندگی پدر و مادرم شروع میشه

مادربزرگم ی زن روستایی قشنگ بوده که دوتا بچه میاره ولی بخاطر اینکه دارو درمان در دسترس نبوده یکیش فوت میشه یکیشم اب میبره

تا اینکه مامان من بدنیا میاد مامانبزرگم برا اینکه مامانم این دفه نمیره میبرش پیش سید و میگه اسمش تو انتخاب کن و اسمش اون انتخاب میکنه و به این ترتیب زنده میمونه ی دختر سفید و موهای روشن و چشمای عسلی میگن انقدر خوشگل بوده که از ده سالگی خواستگار داشته تو دوازده سالگیم نامزدی میکنه و بهم میخوره

اینم بگم خونواده مادربزرگ و پدربزرگم هم پرجمعیت بوده که ۸نفر بودن و هم خیلی فقیر بودن چون پدربزرگم فقط دست فروشی میکرده و درامده خیلی کمی داشته و از کل دنیا فقط ی خونه داشتن که بیشتر کمیته امداد بهشون کمک میکرده و به علاوه فقر فرهنگی خیلی زیادی داشتن پدر و مادر مادرم همیشه دعوا میکردن یا مامانبزرگم مدام مامانم میزده و بهش میگه تو هیچ وقت شوهر نمیکنی و کل دخترای فامیل شوهر کردن

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

مامانم عاشق یکی از پسرای فامیلشون میشه و پدر و مادرش قبول نمیکنن یا پدر و مادر پسره نمیدونم و دقیق نمیدونم چی میشه که مامانم لج میکنه و میگه نفر بعدی خواستگارم هرکی باشه قبول میکنم البته بیشتر میخواسته از خونوادش و فقر فرار کنه

ی روز بابام میاد خونه پدربزرگم برا تعمیر لوله و مامانم میبینه و عاشقش میشه اون زمانم بابام زن داشته که بیست سال ازش بزرگتر بوده زنه و کلی اختلاف داشتن و درشرف جدایی بودن

مامانم خواستگاری میکنه و مامانم کلی پافشاری میکنه برا این ازدواج حتی میگه مادربزرگم سر عقدشون حاضر نشده

جالبه که بابای من هم زن داشته هم ۲۰سال از مامانم بزرگتر بوده و جالبتر اینکه از خواستگاری تا عروسیشون ۲هفته طول کشیده و مامانم ۱۷سالش بوده و بابام ۳۷سال

میرن تو خونه سرایداری بابام که تو ی اداره ای بوده درسته بابام پولدار نبوده اما مامانم میگه لاقل محتاج نبودیم و خبری از دعواهای پدر و مادرش نبوده و احساس ارامش میکنه

تا اینکه زن اول بابام می فهمه بابام ازدواج کرده و ی زنه هیکلی بودهو اهل دعوا میاد دم خونه بابام کلی به مامانم فوش میدادهو دعوا میکرده

تا این که بابام زن اولشو طلاق میده به علاوه پدرم خیلی ساده بوده و رفیق باز یکی از رفیقاش با دست چک بابام کلاهبرداری میکنه و بابام بدهکار عالم میکنه و از بابام شکایت میکنن و وقتی هم رییس ادارشون این موضوع می فهمه بابام اخراج میکنه

بابامم دیده چاره ای نداره فرار میکنه

اون موقع ها داداشام بدنیا اومده بودن و فک میکنم ۳.۴سالشون بوده

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730