عاشق هم بودیم ازاول ازدواج وقتی عصبانی میشدقهرمیکردمیرفت تو خودش انگار من نبودم منونمیدید منم چون طاقت یک ساعت قهربودن نداشتم گریه میکردم همش میخوابیدم همش میرفتم سراغش بارهاوبارهاپسم میزدفقط خداخدامیکردم یه کم آروم شه ونگام کنه فقط
۷سال شدشایدبعدسالهاتنهاچیزی که تغییرکردمقاومت من از تحمل یک ساعت قهربه دوسه روزقهررسیدوبعددوروزبازهم رفتم سراغش وسناریوی همیشگی
امروز سه روزه قهریم اون همونه من شایدیه کم سفت ترشدم دیگ برابغلش تب نمیکنم یاازتصوردستش اشکم نمیریزه نمیدونم چقدمیتونم طاقت بیارم اکثراخونه نیس واین برامن خوبه
میتونم عوضش کنم اگه خودمو کنترل کنم؟