تابستون بود توی حیاط نشسته بودن
مادرم محض احتیاط چایی نداد دستم میوه داد
وقتی دیس میوه رو می بردم چادرم رفت زیر پام و یه فاصله ی دو سه متری رو با یک خیز و جهش پروانه وار رفتم و دیس رفت تو بغل پدرخوانده ی داماد
منم در رفتم تا آخر شب دنبالم میگشتن پیدام نمیکردن رفته بودم پشت رختخواب ها خودم رو نیشگون میگرفتم