دختر کوچک شهید
من و آقا موسی یک دختر داریم که در زمان شهادت پدرش سه سال و سه ماه داشت. بعد از شهادت، ما سعی میکردیمگریههایمان را به روضه ربط بدهیم تا دختر کوچکم ناراحت نشود. آن زمان دخترم درک خاصی از شهادت نداشت. اولینباری که به او گفتیم پدرت شهید شده، رفت داخل کوچه پیش دوستانش و داد زد: بابام شهید شده.
زندگی یک پاسدار بهدلیل مأموریتهای مختلفی که پیش میآید همیشه با دوری همراه است؛ از این جهت دخترم بیشتر با من انس داشت و از آنجاییکه گاهی پیش میآمد، چند ماه پدرش را نبیند ابتدا متوجه نشد که پدرش برای همیشه رفته؛ اما پس از مدتی کمکم بهانه گرفتنها شروع شد.
یکی از خصوصیات آقا موسی این بود که خیلی احساساتش را بروز نمیداد و دخترمان هم همینطور است. من متوجه میشوم که وقتی فیلمها و عکسهای پدرش را میبیند آرامآرام اشک میریزد.
دخترم شهدا را قهرمان میداند، به او آموختم که شهدا زنده هستند و ما را میبینند. وقتی در درسهایش مشکلی پیدا میکند، به او میگویم پدرت زنده است، از او کمک بخواه، یا یک سوره حمد به پدرت هدیه کن، حتما کمکت میکند.
خوشاخلاق و ولایتمدار بود
در ادامه مصطفی جمشیدیان پدر شهید در مورد فرزند شهیدش گفت:
چهار فرزند دارم و آقا موسی فرزند دوم بنده است. او متولد 28 آبان سال 62 بود و در 14 آبان 94 به شهادت رسید. پسرم دیپلم و فوقدیپلم را که گرفت در رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد یزد قبول شد؛ اما چون نمیخواست هزینه زیادی بر ما تحمیل کند، منصرف شد و به یزد نرفت. پس از آن در دانشگاه سپاه شیراز امتحان داد و قبول شد و به این ترتیب وارد سپاه شد.
ویژگی بارز آقا موسی خوشاخلاقیاش بود. به احترام به پدر و مادر بهخصوص مادر بسیار اهمیت میداد و مقید به نماز جمعه و جماعت بود. عاشق ولایت بود، حتما باید تمام سخنرانیهای مقام معظم رهبری را با دقت گوش میکرد. بعضی اوقات که برای کمک به من به صحرا میآمد و نمیتوانست از تلویزیون سخنرانی را دنبال کند از طریق گوشی اینکار را انجام میداد.
دست به خیر و کمکهای پنهانی
آقا موسی خیلی اخلاص داشت. همیشه سعی میکرد هر کاری که انجام میدهد برای رضای خدا باشد. دوست نداشت اگر کمکی میکند کسی متوجه شود. بعد از شهادتش بعضی میآمدند و پولی که از او قرض کرده بودند را برمیگرداندند و ما تازه متوجه میشدیم که آقا موسی چقدر دست به خیر بوده و به دوستان و اطرافیانش کمک کرده است. پسرم خیلی متواضع بود و هیچ وقت خود را بالاتر از هیچکس نمیدید. همیشه میگفت یک نفر میخواهد خودم را نصیحت کند؛ به همین خاطر وصیتنامهای ننوشت. این هیئت هم نذر
آقا موسی و همسرشان برای شهادت حضرت رقیه(س) است و ما تا هر زمان که بتوانیم آن را انجام میدهیم.
شهدا الگوی پسرم بودند
الگوی آقا موسی شهید احمد کاظمی بود. آقا موسی به ایشان خیلی علاقه داشت. شهید کاظمی فرمانده لشکرشان بود، و وقتی به شهادت رسید آقا موسی خیلی ناراحت شد.
آقا موسی یک دایی به نام احمدرضا صادقی داشت که ایشان هم بسیار عاشق شهادت بود و امام را خیلی دوست داشت. چندین بار قاچاقی به جبهه رفت تا اینکه در عملیات قادر به شهادت رسید. پیکرش هم برنگشت. برادرم سیفالله جمشیدیان نیز در عملیات قادر به شهادت رسید.
حلالم کنید...
ما مخالفتی با رفتنش نداشتیم. اعتقاد داریم خون ما و فرزندانمان رنگینتر از آنهایی که رفتند و به شهادت رسیدند نیست؛ اما آقا موسی چون نمیخواست ما نگران و ناراحت شویم، نگفت که به سوریه میرود. فقط به دوستانش گفته بود که ما از قافله جاماندیم. چندینبار سعی کرده بود برود؛ اما مسئولین سپاه موافقت نکرده بودند و گفته بودند ما اینجا بیشتر به شما نیاز داریم.
ادامه 👇👇👇✨✨✨