من روز اولی که رفتم که متوجه نگاهای خیره ش بودم یا سوالای خصوصی با اینکه متاهله و حتی خانمش منو استخدام کرد
اولش فک کردم چه جای خوبی چه آدمای حسابی هستن
ولی کم کم با حرفای مهندس متوجه شدم چه افکار سمی داره همش میگفت دخترا بهم نخ میدن واسه همین دلسرد شدم از کار
تا اینکه دیروز طبقه بالا باهاش تنها شدم داشت با چشاش منو میخورد من همش خودم ازش دور نگه داشتم که یدفعه خانمش زنگ زد شد فرشته نجات
آخر وقت که شد دیدم زنگ زد پرسید دفتری گفتم آره ۵ دقه قبل تعطیل کردنم خودش رسوند با یه حالتی همش نگاهم میکرد منم هاج و واج که چشه چی میخواد بگه شروع کرد باز سوال پرسیدن که خانواده گیر نمیدن دیر بری گفتم چرا نگران میشم بخوام باید بهشون زنگ بزنن که یه مشتری اومد داخل دفتر و دوباره شد فرشته نجات منم زودی دفتر تعطیل کردم
حالا نمیدونم امروز به خانمش زنگ بزنم بگم دیگه نمیام
از طرفی هم کار راحتیه دلم میخواد بمونم