شوهر من وقتی بحثمون میشد تمام واقعیتای توی ذهنشو میگفت بعضی وقتا میگفت من اصلا نمیتونم تو رو تحمل کنم..بعضی وقتا میگفت اگ صد سال دیگه هم بگذره من داماد میشم.یا اینک میگفت من از زندگیم چه خیری دیدم..من باید هر 5 سال یه زن بگیرم.اینقدر دلم میکشست ک گاهی میگفتم خدایا نمیشه یه چند مدتی ازم دورش کنی ک قدرمو بدونه.در حالیکه کلا نه زشتم.نه بد قیافه ن بی پول ن غرغرو و پرحرف..خیلی ادم صبور و ساکتی بودم البته وقتی کارم جور شد محبتش بهم بیشتر شده بود ک اونموقه دیگه من نمیخواستم ..دنبال راهی برای فرار بودم...کلا از مسیر خودم خارج شده بودم..ولی از شما خواهش میکنم یا تحمل کنین یا نه دو راه بیشتر ندارین.هیچوقت راه خطا رو نرین ک تهش نابودیه