خلاصه که له و خسته از همه انرژی که صرف شده بود،دراز کشیدم.می بینم قشنگ خوابیده.
گفتم بذار یه قدمی بردارم.خودمو جا دادم بغلش.ولی انگار سنگ بود.
دیگه بعد گفت و گو و....بازم زیر بار نرفت.باز عذر نخواست.
فقط رابطه برقرار کرد و هر ثانیه حس تجاوز داشتم.
حالا اون خودش فکر می کنه اوج محبت و لطف بوده