ان شاءالله
دخترخاله من 9 ماه از من بزرگتر من 18 سالم بود یبار ازدواج کردم آدم خیلی بدی بود 2سال بعد عروسی طلاق گرفتیم سال 92 مجدد ازدواج کردم اون بازم مجرد بود مادر بزرگم خدا بیامورز یبار به من گفت دیگه وقتش باید بچه دار بشید بندخدا خبر نداشت که از خدامیخوایم ولی نمیده
دختر خالم به مادر بزرگم گفت اگر برای مینا بچه دار شدن دیر شده من چی بگم که هنوز ازدواج هم نکردم بیچاره مادر بزرگم سریع حرفشو پس گرفت کلی معذرت خواهی کرد از هردوتامون بعدش یه آه بلندی کشید و رفت توی فکر
6ماه بعد عمرش بخشید به شما از دعای خیر مادربزرگم الان من یه پسر دارم و دخترخالم رفت کانادا ازدواج کرد خدا به بنده های صبورش خوب روزی میبخشه به حق لب تشنه امام حسین ما هم از صابرین باشیم
آمین یا رب العلمین