2733
2734

مرحوم متقي صالح و واعظ اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات الله شهيد حاج شيخ احمد كافي (رضوان الله تعالي عليه ) نقل نمود :


يكي از شيعيان در بصره سالي ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خواني مي كرد اين بنده خدا ورشكست شد و وضع زندگي اش از هم پاشيده شد حتي خانه اش را هم فروخت .


نزديك محرم بود با همسرش داخل منزل روي تكه حصيري نشسته بودند يكي دو ماه ديگر بنا بود خانه را تخليه كنند ، و تحويل صاحبخانه بدهند و بروند .


همسرش مي گويد : يك وقت ديدم شوهرم منقلب شد و فرياد زد .


گفتم : چه شده ؟ چرا داد مي زني ؟


گفت : اي زن ما همه جور مي توانستيم دور و بر كارمان را جمع كنيم ، آبرويمان يك مدت محفوظ باشد ، اما بناست آبرويمان برود .


گفتم : چطور ؟ گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسين (ع ) روي بام خانه ما يك پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم مي آيند ما هم وضعمان ايجاب نمي كند و دروغ هم نمي توانيم بگوييم آبرويمان جلوي مردم مي رود .


يكدفعه منقلب گرديد ، گفت : اي حسين مپسند آبرويمان ميان مردم برود ، قدري گريه كرد .


همسرش گفت : ناراحت نباش يك چيز فروشي داريم . گفت : چي داريم ؟


گفت : من هيجده سال زحمت كشيدم يك پسر بزرگ كردم پسر وقتي آمد گيسوانش را مي تراشي ، و فردا صبح دستش را مي گيري مي بري سر بازار ، چكار داري بگويي پسرم است ، بگو غلامم است . و به يك قيمتي او را بفروش و پولش را بياور و اين چراغ محفل حسيني را روشن كن .


مرد گفت : مشكل مي دانم پسر راضي بشود و شرعا نمي دانم درست باشد كه او را بفروشيم يا نه .


زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضيه را پرسيدند ، علماء گفتند : پسر اگر راضي باشد خودش را در اختيار كسي بگذارد اشكالي ندارد ، و بعد از سو ال بر گشتند خانه .


يك وقت ديدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد ، پسر مي گويد .


وقتي وارد منزل شدم ديدم مادرم مرتب به قد و بالاي من نگاه مي كند و گريه مي كند ، پدرم مرتب مرا مشاهده مي كند اشك مي ريزد گفتم : مادر چيزي شده ؟


مادر گفت : پسر جان ما تصميم گرفته ايم تو را با امام حسين (ع ) معامله كنيم .


پسر گفت : چطور ؟ جريان را نقل كردند پسر گفت : به به حاضرم چه از اين بهتر .


شب صبح شد گيسوان پسر را تراشيدند ، پدر دست پسر را گرفت كه به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اينهم جوانش است ) پس يكمقدار بسيار زيادي گريه كردند و از هم جدا شدند .


پدر ، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قيمتي كه گفت ، تا غروب آفتاب هيچكس نخريد ، غروب آفتاب پدر خوشحال شد ، گفت : امشب هم مي برمش خانه يكدفعه ديگر مادرش او را ببيند فردا او را مي آورم و مي فروشم .


تا اين فكر را كردم ديدم يك سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسيمه نزد ما آمد بمن سلام كرد جوابش را دادم .


فرمود : آقا اين را مي فروشي ؟ (نفرمود غلام يا پسرت را مي فروشي ) گفتم : آري . فرمود : چند مي فروشي ؟ گفتم : اين قيمت ، يك كيسه اي بمن داد ديدم دينارها درست است .


فرمود : اگر بيشتر هم مي خواهي بتو بدهم ، من خيال كردم مسخره ام مي كند . گفتم : نه . فرمود : بيا يك مشت پول ديگر بمن داد . فرمود : پسر جان بيا برويم .


تا فرمود پسر بيا برويم ، اين پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زيادي هم گريه كرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بيرون .


پدر مي گويد : آمدم منزل ديدم مادر منتظر نتيجه بود گفت : چكار كردي ؟ گفتم : فروختم . يك وقت ديدم مادر بلند شد گفت : اي حسين به خودت قسم ديگر اسم بچه ام را به زبان نمي برم .


پسر مي گويد : دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شديم بغض راه گلويم را گرفته بود بنا كردم گريه كردن ، يك وقت آقا رويش را برگرداند ، فرمود : پسر جان چرا گريه مي كني ؟


گفتم آقا اين اربابي كه داشتم خيلي مهربان بود ، خيلي با هم الفت داشتيم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم .


فرمود : پسرم نگو اربابم بگو پدرم .


گفتم : آري پدرم .


فرمود : مي خواهي برگردي نزدشان ؟


گفتم : نه .


فرمود : چرا ؟


گفتم : اگر بروم مي گويند تو فرار كردي .


فرمود : نه پسر جان ، برو پايين من را پايين كرد ، فرمود : برو خانه .


گفتم : نمي روم ، مي گويند تو فرار كردي .


فرمود : نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار كردي بگو نه ، حسين مرا آزاد كرد .


يك وقت ديدم كسي نيست .


پسر آمد در خانه را كوبيد مادر آمد در را باز كرد .


گفت : پسرجان چرا آمدي ؟ دويد شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم اين بچه طاقت نمي آورد ، حالا آمده .


پدر گفت : پسر جان چرا فرار كردي ؟ گفتم : پدر بخدا من فرار نكردم .


گفت : پس چطور شد آمدي ؟ گفتم : بابا حسين مرا آزاد كرد .





 هر كه شد از سر اخلاص عزادار حسين (ع )


نام او ثبت نمايند به طومار حسين (ع )



ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730