شش ماه پیش فکر میکردم امروز بخش بزرگی از مشکلاتم حل میشه. اما حتی به حل شدن نزدیک هم نشده و قراره چند ماه آینده مشکلات بیشتری رو تحمل کنم.
بعد از این همه سال دیروز به خودم گفتم ببین دختر جان تو آدمی هستی که خوب از پس سختی هابرمیای...سختی های زیادی رو گذروندی که بعضیا حتی نمیتونن بهش فکرکنن. درسته زجر کشیدی خیلی ام سخت اما قوی تر شدی...قوی تر برای هر مشکلی...
از هیچکدوم از کارام دفاع نمیکنم فقط میدونم که اون لحظه سعی کردم بهترین تصمیم رو بگیرم و همین نپذیرفتن شکست و شلیک تیرها درتاریکی نقطه ی قوت من بوده با اینکه هیکچدوم از زحمتام جواب نداد اما خب من ننشستم نگاه کنم و همه زورمو زدم.
باید ازشون بگذری...ازهمشون..هیچ کس مقصر حال الانت نیست واگر هم باشه تو توانایی مجازاتشو نداری...پوچی و منفعل بودن اوضاع رو سخت تر میکنه. پس رهاشون کن هم غم هارو هم لحظات زیبایی که ساختی و بی نهایت برات ارزشمند و قابل احترامن...
هیچ کسی تا حال به گذشته ی زیباش برنگشته. اما خیلیا برای آینده درخشان تلاش کردند و میکنند اگر این تلاش برای تو جواب نمیده . دلیل نمیشه که درست نیست. اگر میخای سخت کوشی رو بزاری کنارباشه همین کارو بکن اما تو همین لحظه باش ..نه تو گذشته ..نه تو آینده...
به خودم گفتم فهمیدن آدما سخته..قبلا از پسش برمی اومدم چون فکر میکردم همه انسانها ارزش های انسانی براشون اولویت داره الان فهمیدم منافع شخصی و جمعی خیلی خیلی بالاتره ...البته که من نمیتونم دیدگاه و رفتار آدم هارو تغییر بدم اما می تونم یاد بگیرم به گونه ای مسالمت آمیز در کنارشون راه برم و کار کنم و بعد برگردم به خودم.
به خودم گفتم دیگه غصه نخور..دیگه حسرت نخور...دیگه برای هیچ داشتنی تلاش نکن....هرچقدر دلبستگیت کمتر پروازت سبک تر
حالا وقتش رسیده که آروم باشی...
آروم باش