دختری تو خانواده بختیاری بزرگ شدم بختیاری ها هم قوانین خاص خودشون رو دارن پدر بزرگم (کدخدا ایل )بعد فوت ایشون عموهام شدم جانشینش اگه دعوای بحثی پیش میومد اینا نمیزاشتن ب جاهای باریک بکشه و دعوا رو فیسله میدادن همه ایل و بقیه مردن خیلی احترامشون رو داشتن و دارن
این وسط پدر من زندگی خودشو داشت عاشق ی دختر و گرفتش بعد یک سال زنش خود کشی کرد دلیل خودکشی رو اینجوری فهمیدم ک پدرم ب شدت رو اون خدا بیامورز حساس بودن و متعصب و پدرم کارسرکار ک میرفته خودش تنها خونه بوده البته قدیما چند خانواده کنار هم دیگ زندگی میکردن
مثل اینکه خانوم پدرم دوتا زن و مرد رو توی ی اتاق ک بهم دیگ نامحرم بودن دیده و پیش کسی چیزی نگفته اما اون دونفر خودشون فهمیدن اومدن ب چند نفر گفتن ک اره این خانوم بهمون تهمت زده در صورتی ک خانوم پدرم خبر نداشته و پیش کسی چیزی نگفته خلاصه پدرم از سرکار میاد ب اونم میگن پدرمم میاد پیش خانومش و ازش میپرسه ک این حرفا درسته ولی خانوم پدرم میترسه و میگه نه درصورتی اگه میگفت ب نفع خودش بود پدرمم برمیگرده سرکار ولی اون خانوم و اقا دست بردار نبودن یکی رو میفرستن پیش خانوم پدرم بعد چند روز ک شوهرت داره از سرکار میاد گفته باید بکشمت و فلان ادم فرستاده گفته اینا رو ب فلانی بگید حالا پدر من از همه جا بی خبر خلاصه خانوم پدرم بجای ک بمونه تا پدرم بیاد ببینه درسته یا نه میره و خودکشی میکنه تنها وصیت میکنه ک مرگ من مقصرش کی و کی هستن و شوهرم اصلا دخالتی نداشته ب پدرم خبر میدن پدرم از سرکار میاد با جنازه خانومش مواجه میشه خانومش شیش ماه هم باردار بوده