2737
2734

دختری تو خانواده بختیاری بزرگ شدم بختیاری ها هم قوانین خاص خودشون رو دارن پدر بزرگم (کدخدا ایل )بعد فوت ایشون عموهام شدم جانشینش اگه دعوای بحثی پیش میومد اینا نمیزاشتن ب جاهای باریک بکشه و دعوا رو فیسله میدادن همه ایل و بقیه مردن خیلی احترامشون رو داشتن و دارن 

این وسط پدر من زندگی خودشو داشت عاشق ی دختر و گرفتش بعد یک سال زنش خود کشی کرد دلیل خودکشی رو اینجوری فهمیدم ک پدرم ب شدت رو اون خدا بیامورز حساس بودن و متعصب و پدرم کارسرکار ک میرفته خودش تنها خونه بوده البته قدیما چند خانواده کنار هم دیگ زندگی میکردن 

مثل اینکه خانوم پدرم دوتا زن و مرد رو توی ی اتاق ک بهم دیگ نامحرم بودن دیده و پیش کسی چیزی نگفته اما اون دونفر خودشون فهمیدن اومدن ب چند نفر گفتن ک اره این خانوم بهمون تهمت زده در صورتی ک خانوم پدرم خبر نداشته و پیش کسی چیزی نگفته خلاصه پدرم از سرکار میاد ب اونم میگن پدرمم میاد پیش خانومش و ازش میپرسه ک این حرفا درسته ولی خانوم پدرم میترسه و میگه نه درصورتی اگه میگفت ب نفع خودش بود پدرمم برمیگرده سرکار ولی اون خانوم و اقا دست بردار نبودن یکی رو میفرستن پیش خانوم پدرم بعد چند روز ک شوهرت داره از سرکار میاد گفته باید بکشمت و فلان ادم فرستاده گفته اینا رو ب فلانی بگید حالا پدر من از همه جا بی خبر خلاصه خانوم پدرم بجای ک بمونه تا پدرم بیاد ببینه درسته یا نه میره و خودکشی میکنه تنها وصیت میکنه ک مرگ من مقصرش کی و کی هستن و شوهرم اصلا دخالتی نداشته  ب پدرم خبر میدن پدرم از سرکار میاد با جنازه خانومش مواجه میشه خانومش شیش ماه هم باردار بوده 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

خانوم پدرم فوت میکنه و بخاطر مرگش پدر بزرگم با اون همه رفت امد با مادر بزرگم و عموی بزرگم راهی زندان میشن همراه پدرم چون مشکوک بودن ب اینا پدر مادریم ک باهاشون در ارتباط بوده (احمد)میره و دنبال کارا همون شب همه رو از زندان در میاره  بعد یک سال خانواده ها دختر احمد رو ب پدرم میدن یعنی مادرم (مریم) مادرم اصلا ب این ازدواج راضی نبوده خودش  بزور دادنش همش ۱۵ ساله بوده خلاصه مراسم وزدواج براشون میگیرن و بزور میبرنش سر خونه زندگیش این وسط یک زن عموی خیلی نامرد داریم ک همه از دستش عاصی بودن کلی مادرمو اذیت میکرد و میگفت باید همه کاراهار رو تو انجام بدی مادرمم انجام میداد هروقت پدرم خونه بود کارش نداشت چون پدرم از اون زن عموم ب شدت متنفر بود  مادر بزرگمم اصلا نمیتونست چیزی بگه زن عموم خیلی زبونش دراز و همه ازش حساب میبردن 

بقیه اش روهم میگی

بهترین حس دنیاحس مادرشدن هستش امیدوارم همه خانومهای سرزمینم این حس روتجربه کنن 🤲🤲🤲🤲خداجوووووونم ممنوووووون🙏🙏🙏بعداز۵سال انتظاردقیقاروزتاسوعابی بی چکم مثبت شدخدایاااااااااشکررررررررت🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲ازخدامیخوام همه اون مادرانی که منتظرهستن خدامثل من دلشونوشادکنه الهی امین🤲🤲🤲دوستان دعاکنین خدانی نی موسالم وصالح بزاره بغلم🙏🙏🙏🙏

این دخالت ها ادامه و ادامه تا پدرم دیگه خسته شد و خونه زندگیشو جدا کرد ولی این وسط سرکار ک میرفت بخاطر مرگ همسر قبلی و دوستای نا باب پدرم معتاد مواد مخدر شد و مادرم فهمید ک بارداره پدرم نصب ب  زندگی کلا زده شده بود ولی وقتی فهمید مادرم بارداره خیلی خوشحال شد مادرم قسمش داد چند وقتی کنار گذاشت ولی محیط کارش آلوده بود 

مادرم شیش ماه  دبه آب رو بلند میکنه اون موقعه خونه ها لوله کشی و این چیزا نبودن دبه آب میخوره روش شکمش  و بچه ها کیسه  ابشون سوراخ میشه شکم مادرمو هرکی میدید فکر میکرد دیگه ماه اخرشه پدرمم سرکار مادرم داشته نون میپخته ک بی هوش میشه شانسش پدرم از سرکار میاد وقتی مادرمو میبنه ب دکتر میرن اونجا دکترا میگن خانوم وقت زایمانته مادرم میگه نه من شیش ماه هستم دکتر میگن چرا دروغ میگی شکمت داره داد میزنه ک نه ماهته خلاصه با چکاب و و اینا میفهمن مادر من دوقلو بارداره  بچه ها بدنیا میان س روزم توی دستگاع ولی بخاطر اینکه در رسیده بوده بیمارستان ی پسر و ی دختر فوت شدن پدرم بعد مرگشون بدتر افسردا میشه و ی دلیل دیگه برای روی اوردن ب مواد مخدر

2738

ولی از مادرم پنهون میکرده سر کارش تریاک میکشیده و خونه ک میومده نه گذشت یک سال دیگ مادرم دوبارره باردار شد و خواهر بزرگم فاطمه دنیا اومد پدرم عاشق خواهرم نور چشمش وقتی دنیا میاد اونو برای پسر عموم نشون میکنن رسم بختیاری  ها گذشت و گذشت دوسال بعدش مادرم باردار شد و بردار بزرگت ترم (فرید دنیا اومد ) گذشت خواهر بردارم بزرگ شدن و معتادی پدرم دوباره رو شد فاطمه شیش هفت ساله و فرید چهارساله  ولی دیگ پدرم روش باز شده بود و تو خونه میکشد 

پدرم ب مادرم گفت ی بچه دیگ بیار ترک میکنم مادرسادمم قبول میکنه و منو باردار میشه زینب  اسممو میزارن منم دنیا میام و فایده نداشت  هرچی پدرمو بردن بیمارستان بستری کردن چند بار خونشو عوض کردن ولی فایده نداشت 

پدرم بازب مادرم گفت بچه بیار من ترک میکنم  مادرم باردار شد و ی پسر دیگ گیرش میاد ولی پدرم ترک نمیکنه منم بزرگ شدم شدم ۸ ساله این وسط خواهرم ۱۴ ساله شد و عاشق ی پسر دیگه از ایل و از پسر عموم ب شدت متنفر شد کتک کاری ها سر خواهرم شروع ک باید قبول کنی برا پسر عموت

پدرم بازب مادرم گفت بچه بیار من ترک میکنم  مادرم باردار شد و ی پسر دیگ گیرش میاد ولی پدرم ترک ن ...

باید اول پدرت ترک میکرد بعد مادرت باردار میشد

👑{☆&♡خدایا شکرت♡&☆}👑

ما بزرگ میشدین توی ی خانواده ب شدت بهم ریخته و و دعوا ها و کتک کاری ها سر خواهرم ادامه داشت این وسط پدرمم معتاد پدرمو بردن کمپ ترک اعتیاد ترکش دادن بدختی های ما تازه شروع شد هرچی مال  و اموال بود ب خاطر اعتیاد پدرم دود شد هوا رفت حتی پول خرید ی نون نداشتیم کسی کمکمون نمیداد پدر بزرگم فوت شده بود  عموها فقط هفته ای ی بار جمع میشدن خواهرمو کتک میزدن ک باید برا پسر عموت قبول کنی مادرم و خانوادش هیچ کاری نمیتونستن بکنن این وسط ب مادرم تهمت میزدن ک تو راضی نیستی و دخترت رو از راه ب در کردی 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687