والا زیاد یادم نیست با اینکه دو سال بیشتر نگذشته از بس بهش فکر نکردم فراموشم شده
ما خیلی عاشق هم بودیم مادرم مخالفت میکرد که بیاد خواستگاری منم بخاطر همین لج کرده بود رفتم مشاوره کم کم متوجه شدم شکاک و عصبی هستند و هفته ای حداقل یکبار باهم بحث و دعوا داشتیم آدم سمی زندگیم بود رسما
الان نامزدم شاید تو یک سالی که نامزدم دوبار تا حالا بحث داشتیم و واقعا آرامش اعصاب پیدا کردم
البته اینم بگم به اون آقا گفتم یه هفته بهت فرصت میدم بیا خواستگاری بجاش رفت و گروه چت مختلط زد 😐😅
واقعا خیلی احمق بودم که چهار سال حروم کردم با خودم فکر میکردم اون نباشه میمیرم