ما یه شهر خیلی دور از خانواده زندگی میکنیم و هیچ دوست و فامیلی نداریم. چند وقت پیش اول بهار با یه خونواده دوست شدیم و آخر هفته ها میرفتیم بیرون. همه چی هم تقریبا اوکی بود و خانواده خوبی بودن. فقط هر موقع قرار میذاشتیم بریم بیرون خیلی دیر میکردن....
من لبخندت رو میبینم، نه به هم ریختگی دندون هات رو. ناراحتیتو میبینم، نه خط اخمت رو. نفس کشیدنت کنار خودم رو میبینم، نه قوز دماغت رو. انگشت های زیبات رو میبینم، نه خشکی دستات رو. من خوبیات رو جوری میپرستم که ویژگی های پایین ترت جایی تو قلبم ندارن. جوری دوستت دارم که هیچکس تاحالا نداشته.-نایلی ///// دوسدارم نگات کنم ، تا که بیحال بشم / دل بدم به خنده هات ، سپر بلات بشم / تو حصار بغلت زندگی به کاممه / همه چیت مال منه سندش به ناممه دیووووونه
مثلا میخوای جذابیت متن رو بیشترکنی و بازدید بیشتری داشته باشی..
ای خدااا
خب همون پست اول بگو
من لبخندت رو میبینم، نه به هم ریختگی دندون هات رو. ناراحتیتو میبینم، نه خط اخمت رو. نفس کشیدنت کنار خودم رو میبینم، نه قوز دماغت رو. انگشت های زیبات رو میبینم، نه خشکی دستات رو. من خوبیات رو جوری میپرستم که ویژگی های پایین ترت جایی تو قلبم ندارن. جوری دوستت دارم که هیچکس تاحالا نداشته.-نایلی ///// دوسدارم نگات کنم ، تا که بیحال بشم / دل بدم به خنده هات ، سپر بلات بشم / تو حصار بغلت زندگی به کاممه / همه چیت مال منه سندش به ناممه دیووووونه
یه روز ما رو یهویی باغشون دعوت کردن عصرونه (زنگ زدن گفت حوصله دارین بریم بیرون یه چایی بخوریم، یه ربع دیگه بیرون باشین پس)...و من چون خبر نداشتم نتونستم چیزی درست و فک کردم مثل باقی بیرون رفتنمون ساده اس. منم یه سری خوراکی برداشتم اما خب کم بود رفتیم اونجا دیدم کلی مهمون دیگه هم داره که خوراکی ما خیلی کمه ضایعس. اونجا بچشون یهو برگشت گفت شما غذا نیاوردین یا خودتون...خیلی خجالت کشیدم
سری بعد دعوتمون کردن ۲ ساعتی زودتر گفتن من تو اون ۲ ساعت ام غذا پختم هم آش واسه کل جمع درست کردم و کیک و کلی مخلفات.... از پا افتادم... خلاصه رفتیم محل قرار منتظر بودیم که بیان. قرار مثلا ساعت ۳ عصر بود من سر وقت اونجا بودیم. من خیلی وقت شناسم. بدم میاد دیر برسم یا دیر سر قرار بیان...