نیم ساعت پیش شوهرم از سرکار برگشت اومد دنبال من خونه مامانم بودم گفت بیا بیرون تا بریم منم اومدم سر کوچه یه خانم سرتا پامشکی بلند قد داشت راه میرفت حدود ۱۰۰ قدم باما فاصله داشت نگاه کردم گفتم نزدیکش بشم ببینم کیه ساعت ۴ونیم داره میره یهو تا خواستیم بهش برسیم نزدیکش شدیم یهو رفت انگار تو یه در کوچیک که دقیق سر بریدگی خیابون بود منم سرم خم کردم دیدم در نبود دیوار بود😨 گفتم پس رفته تو بریدگی خیابونه که دیدم کسی نبود گفتم شوهرم گفتم اون زنه کجا رفت گفت کیو میگی😳😰😰 گفتم همون زنی که الان سرتاپا سیاه بود گفت من هیچکس ندیدم 😱😰
یا خدا داشتم سکته میکردم گفتم بر گرد گفت نه برنمیگردم (فک کنم ترسیده بودهمسرم)گفت ولی منم اومدنی یه زن سیاه پوش دیدم حالت سایه رفت خونه بغلی همسایتون گفتم پس تو اومدی بیرون دیدم تو هنوز نیومدی گفت یه لحضه گفتم پس توهمه😰😰
هردو خیلی خیلی ترسیدیم ...😓😓
هستین ماجرای خونه قبلیمونم بگم !!!،؟؟؟
نمیدونم ولی حس میکنم اگه بدونین براتون جالب میشه چرا برا ما دوتا این اتفاقا میفته بعدش نظر بدین ما چیکار کنیم!!