سلام.من از اوایل بارداری این تاپیک و دنبال کردم و همه ی خاطراتشو خوندم و باید اغراق کنم خیلی باعث دلگرمی من میشد منم خاطره زایمان طبیعیم و مینویسم شاید برای کسی دلگرمی بشه....
اول بگم ک من بارداری فوق العاده بی حاشیه ای داشتم فقط دوبار لکه بینی ک بخیر گذشت اصن ویار اینا نداشتم خلاصه گذشت گذشت تا رسیدیم ب روزای آخر من خیلی استرس زایمان و داشتم ینی شب تا صب توی نت دنبال روشهای کاهش درد و اینا بودم و ذهنم فوق العاده درگیر این مسئله همش ب شوهرم میگفتم کاش میشد ۹ ماه دیگ تو دلم نگش دارم ولی زایمان نکنم خلاصه من روز شنبه نوبت دکتر داشتم ولی دکترم زایمان داشت نتونست بیاد و برای روز دوشنبه ب من نوبت داد برای ویزیت منم همه کارامو کرده بودم و اماده زایمان چون امکان داشت هر لحظه دردم بگیره خلاصه من خوش و خرم رفتم دکتر گفتم الان معاینه میکنه میگ دهانه رحمت ۵ سانت باز منم خوشحال میشم ک بدون درد اینهمه پیشرفت کردم انقد ینی خوش خیال بودم من رفتم و دکتر گفت ک قو جان دیگ وقت نداری پنج شنبه باید بستری بشی منم گفتم خوبه حالا سه روز وقت دارم ولی همین ک سونو کرد گفت آب دور بچه کمه همین امشب ررو بستری شو😐بعد معاینه کرد و گف ک دهانه رحمت اصن باز نشده😐ینی شوک پشت شوک. دوباره تاکید کرد ک همین امشب باید بستری بشی و دهانه رحمو حین معاینه تحریک کرد ک خدایی درد داشت ولی دردش همون لحظه بود من از مطب اومدم بیرون انگار روی ابرا بودم استرس بدجور بهم غالب شده بود بین زمین و هوا معلق بودم ب شوهرم گفتم ک دکتر اینجوری میگ باید بستری بشم با همسرم اومدیم تو راه کباب خریدیم برا ناهار ک من انرژی داشته باشم اومدم خونه مامانم و بعد باهم اومدیم خونه خودمون من رفتم حموم ی دوش گرفتم و یه قوری زعفرون دم کردم خوردم بعدشم یه لیوان تخم شوید دم کردم خوردم و دو قاشق گلاب دعاهایی ک نوشته بودم و برداشتم و رفتیم خیلی ریلکس بودم همش میگفتم میخندیدم خودمم تعجب میکردم ولی خیلی اروم بودم ک همش و مدیون دعاهایی بود ک خونده بودم رسیدیم بیمارستان و من رفتم بخش زایمان بعد با دکترم تماس گرفتن و گف ک کیسه آبشو پاره کنیدساعت ۹.۳۰ شب بود ک کیسه آبمو پاره کردن ده دیقه بعد اون دردای من شروع شد هر پنج دقیقه یه درد خفیف ب مدت ۴۰ ثانیه میومد و میرفت هر چی زمان میگذشت شدت دردا بیشتر میشد و من صدام در نمیومد فقط نفس عمیق میکشیدم و خدا رو صدا میزدم تا اینکه خانم ماما اومد و معاینه کرد دهانه رحمم ۵ سانت باز بود همشون تعجب کرده بودن ک با این شدت درد چرا من انقد ارومم تا اینک بجایی رسید ک دیگ نمیتونستم تحمل کنم ب خودم میپیچیدمو با صدای اروم ذکر میگفتم برام توپ اوردن از رایحه اسطوخودوس استفاده کردن ولی بی فایده بود درد بدجور غالب شده بود بعد معاینه گف ک ۷ سانت شدی خدا رو صدا میزدمو گریه میکردم و التماس ک تو روخدا کمکم کنید خسته شدم ک تو معاینه اخر فول شده بودم و ازم میخاستن ک زور بزنم این قسمتش از همه سختر بود خیلی سختر تا اینک بعد ۲ ساعت زور زدن من و بردن اتاق زایمان ک اونجا بعد چن تا زور و برش پرینه پسرم ساعت ۱ بامداد با وزن۳۵۰۰ بدنیا اومد و همون لحظه همه چی تموم شدواقعا لحظه نابی بود بعدشم خروج جفت و بخیه
ببخشید ک طولانی شد سوالی بود در خدمتم