2733
2734
عنوان

خاطرات زایمان 2

| مشاهده متن کامل بحث + 2246275 بازدید | 7315 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
عزیزم نگران نباش. منم همینجور شدم. مطمئنم از زمانی پیام گذاشتی تا حالا دیگه فرزند عزیزت تو بغلته😘😘 ...

سلام عزیزدلم

بله الان دخترم ۱۱ روزشه ماشاالله

ولی خیلی سختی کشیدم تا دخترم اومد ۱۰ ساعت درد زایمان رو کشیدم و اخرم دهانه رحمم باز نشد که نشد

۴ نفر هم پای من زایمان کردن ولی من هی درد کشیدم اخر سرهم سزارین شدم

خانواده کوچکم را،خدا نگهدارد...

بچه ها ني ني منم بالخره دنيا اومد و دوست داشتم بيام از زايمانم بگم

چهارشنبه شب ٢٥ مهر ،ساعت ٣/٥ كيسه ابم نشتي پيداكرده

بود ،صبح پنحشنبه امتحان داشتمً رفتم دادم ،اما همبنكه رسيدم خوته دوباره خيس شدم خواهرشوهرم گف سربع بيمارستان  چون نشتي كيسه اب باعث عفونته،منم دويدم رفتم بستري شدم ساعت ٣عصر روز پنجشنبه ٢٦مهر بود يك ماما اول معاينه كرد ،معاينه واقعا افتضاح ترين قسمت زايمان طبيعيه..ساعت٥دكتر اومدمعاينه و گفت دهانه رحم ٣انگشت باز بود .

سا عت ٨بود كه ماما كل كيسه ابو خالي كرد

تا شش سانت فقط درداي خفيف داشتم ،بغدش ديگه شديد شد بي دردي  وريدي گرفتم و توو همون دوساعت تا نه رسييدم زنگ زدن دكتر بياد اما خودشونو و منو كشتن و به١٠نرسيد،تصور كنين كمرتون داره از درد نصف ميشه،پاهاتونو باز كردن و دكتر مدام ميگف پاتو بكش توو شكمت .،خودش دستشو كرده بود توو رحم و داشت سعي ميكرد كمك كنه  سر بچه بياد پايين،يك ماما هم مدام اين پاي ديگه مو ميكشيد كه باز نگهداره،و ميگفتن زور بزن ،من يكساعت و نيم داشتم زور ميزدم ،

مرگ كاملا جلو چشمم بوداصلا نميتونم توصيف كنم

سه ساعت شديد درد بود و من فقط ناسزا ميگفتم 😳😳😳

بعد يه دفعه ضربان قلب بچه خراب شد  ومنم اصلا كمرم بهاطر ديشكي كه دارم جوابگوي زور بيشتري نبود .اورژانسي  بردنم سزارين ،توو اتاق عمل باز يك ماما دوباره معاينه ،من فقط داد ميزدم تمومش كنين،ماما به دكتر گفت حيفه اين ميتونه طبيعي باشه ،گفتم نهههههههههه من اصلا نميتونم ،دكتر بهش گفت نه ،نميتونم ريسك كنم،ممكنه شونه هاي بچه توو كانال زايمان گير كنه .و من انگار هم درد طبيعي رو كشيدم و هم سراربن شدمً

اسم ني ني وو گذاشتيم كارن .

اميدوارم خدا از اونايي كه اين قوانين مسخره رو براي زايمان گذاشتن نگذره .

من خاطره خوشي از زايمانم برايم نموند .


فقط خدا رو هزاربار شاكرم كه ني ني و خودم سالميم.

فقط 1 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

باران که ببارد تنها نخواهم بود 
اینم خاطره دومی: همین که خانم دکتر گفت دوقلوئه دیگه روی تخت بند نشدم. دوقلوئه؟ خدایا، دوقلو! وای دو ...

سلام اشکام بند نمیاد خواهش میکنم برای منم دعا کن و اون ارزویی که دلت نمیاد برای کسی بکنی واسه من بکن عزیزم

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
2738

تقریبا مرداد ۹۲ با برنامه ریزی ای که کرده بودم باردار شدم. ی روز صبح با ی درد خیلی شدید تو ناحیه شکمم از خواب بیدار شدم. انقدر شدید بود که نمیتونستم بخوابم. یک هفته این درد و کشیدم دیگه نگران شده بودم. فکر میکردم مشکلی برام پیش اومده. من آماده بودم که باردار بشم اما نمیدونستم این درد دیگه چیه؟! به همسرم گفتم بیبی چک بگیره و فهمیدم که حامله شدم☺. اون درد هم بخاطر بزرگ شدنه رحم اومده بود سراغم بعد چندروزم دردش از بین رفت. خلاصه دوره بارداریم شروع شد! چشمتون روز بد نبینه ۱۴هفته اول خیلی حالم بد بود. بدنم بشدت بیجون بود. طوریکه نشستن هم برام کار سختی بود. حتی خوابیدنم برام سخت بود. بقدری بدنم بیجون بود که فقط مرگ میتونست آرومم کنه. توان راه رفتن نداشتم. ۲روز پشت سر هم حالت تهوع شدید داشتم اما استفراغ نمیکردم و روز سوم از صبح تا شب میاوردم بالا! و این چرخه تا هفته ۱۴ ادامه داشت...حتی اسید معدم و هم بالا میاوردم و تمام گوش و حلق و بینیم میسوخت😞 این از حدودا ۳ماه اول!!!! تو ۳ماه دوم کمی حالم بهتر شد بیجونی بدنم از بین رفت. حالت تهوع و استفراغم خوب شد. از همون اوایل بارداریم تمایل شدید به میوه خوردن و آش و سوپ داشتم. خیلی انار و پرتقال و آش میخوردم. اما معدم خیلی اذیتم میکرد و هفته به هفته بدتر میشدم انگار معدم اومده بود دم گلوم. اصلا ی حال بدی بود نمیتونم توصیفش کنم!!! ی ناراحتی بد معده داشتم که عذاب اور بود.. تا وارد ۳ماه سوم شدم. معدم تا آخر اذیتم کرد اما ۲ماه آخر بارداریم چیزی که عذابم داد گرفتگی عظلات پشتم بود. مثل رگ به رگ شدن بود. خیلی درد میکشیدم و این زجر تا اخر همراهم بود.. تو هفته ۱۲ بارداری فهمیدم بچم پسره. ۵ماهگیم دکتر سونوگرافی گفت یکی از کلیه های جنین مشکل داره. و این مشکل بین جنینای پسر شایعه! اما اصولا در همون دوران جنینی خوب میشن اگرم نشه بعد بدنیا اومدن باید درمان بشن. که خوشبختانه پسر منم کلیش خوب شد ختم بخیر شد.😌 تا اینکه روز موعود رسید!!! ۵اردیبهشت ۹۳ روز جمعه بود که موقع خواب من چندبار تو شکمم احساس سوزش کردم. چشمم و باز کردم دیدم ساعت ۳ بعداز ظهره.!!! یکدفعه لباس زیرم خیس شد! هیجان زده شدم. همسرم و بیدار کردم و با ترس و هیجان و خوشحالی گفتم مایع دور جنین سوراخ شده. خلاصه چون از قبل خیلی مطالعه کرده بودم و انتخابم زایمان طبیعی بود با شادی و آرامش رفتم حمام و دوش گرفتم. تا ساعت ۶ تو خونه راه رفتم. ی کم درد داشتم. اما کاملا قابل تحمل بود. همسرم گفت انقدر بیخیال نباش لباس بپوش بریم بیمارستان. منم به حرفش گوش دادم. حتی دکتر هم انتخاب نکرده بودم. به همسرم گفتم چون میخوام طبیعی زایمان کنم همون دکتر شیفت کفایت میکنه و دکترای بیمارستان نجمیه همشون باتجربه ان. بچم و بیمارستان نجمیه تهران بدنیا آوردم چون خودمم همون بیمارستان بدنیا اومده بودم میخواستم بچمم همونجا متولد بشه. خلاصه ما ساعت ۷رسیدیم بیمارستان تو راه ی کم دردم بیشتر شده بود تا همسرم کار بستری شدنم و انجام داد دیگه ساعت نزدیک ۸شب بود. من و رو تخت خوابوندن و گفتن ۴سانت دهانه رحم باز شده بدترین قسمتش معاینه کردن بود. موقع درد معاینم میکردن خیلی شکنجه اور بود. دردش خیلی بد بود.. خلاصه چند بار درد کشیدم اما بحدی نبود که بخوام جیغ بکشم. ساعت ۸و ربع شد ۸سانت ساعت ۸و نیم حس زور زدن بهم دست داد. دیگه درد نداشتم ی حال زور زدن داشتم منو بردن ی اتاق دیگه دکتر گفت با تمام قدرت زور بزن اولین بار نتونستم اما بار دوم پسرم بدنیا اومد😂😆. به همین راحتی😊😘

بعد زایمانم درد داشتم دکتر گفت رحمت داره جمع میشه. چندتا بخیه هم خوردم. اصلا هم واژن ادم گشاد نمیشه. درست مثل قبلم شدم. از زایمان طبیعی نترسید. درسته بعضیا خیلی درد میکشن اما بعد زایمان حال آدم کاملا خوبه. میتونیم خیلی خوب به بچمون برسیم. انشاالله وجود همه آدما مخصوصا مامانا و بچه ها سالم باشه و همه به آرزوهای قشنگشون برسن.😘

اینم اضافه کنم بعد زایمانم مامانم کنارم نبود. خودم تنهایی کارای بچم و انجام دادم. مادرشوهرم اومد پیشم وقتی دید انقدر حالم خوبه تعجب کرد! به من میگفت تو گربه زایی!!😂😂😂 اما بخاطر رعایت نکردنم بخیه هام باز شد و عفونت کرد. از عفونتش بدنم لرز داشت. رفتم دکتر، گفت دیگه نمیشه بخیه زد باید خودش جوش بخوره. بهم دارو داد کم کم زخمام بسته شد و خوب خوب شدم. واژنمم گشاد نشد. اخه همیشه شنیده بودم زایمان طبیعی این عارضه رو داره اما برای من خداروشکر اینطور نشد. حتی خواهر دومم که ۲بار زایمان طبیعی کرد( اونم زایمانش راحت بود اما نه به راحتی من ۲ساعت درد خیلی شدید کشید تا دهانه رحمش از ۸ به فول برسه) اونم خیلی خوب دکترش بخیه زد و دچار گشادی واژن نشد. خواهر سومم بچش نچرخید طفلک مجبور شد سزارین بشه. وگرنه دلش میخواست طبیعی زایمان بکنه. بعد زایمانش خیلی درد کشید. انقدر درد داشت که اصلا نمیتونست به بچش توجه کنه. فقط گریه میکرد. روز دوم دیگه هممون براش ناراحت بودیم. هیچ قرص و آمپول مسکنی آرومش نمیکرد. آخرسر یکی از دوستای خواهرم گفت ما ی آشنا داریم معتاد بوده ترک کرده دکتر بهش دارو داده برای تحمل کردن درد!!! میرم قرص اون و میگیرم و میارم! دادیم به خواهرم بعد ی زمان خیلی کوتاه اشکش بند اومد و آروم شد!☺ نکته جالب اینه من و خواهر دومیم که طبیعی زایمان کردیم اصلا رو شکممون خط نیفتاد اما خواهر سومیم پوست شکمش ترک خورد. حالا اینکه ربطی به نوع زایمانش داشته رو نمیدونم! از نظر علمی نرفتم تحقیق کنم. خلاصه مادر شدن واقعا سخته. مخصوصا بعد از بدنیا اومدن بچه تازه دردسرا و بی خوابیا شروع میشه. بدون اغراق میگم تا ۲سال و ۴ماه آرزوی خواب راحت بدلم موند.. یادمه یبار با گریه به همسرم گفتم ۲ساله نتونستم ی شب راحت بخوابم! فقط همسرم آرزوی داشتن ی دختر و داشت که بچمون پسر شد. اما من هیچوقت برام مهم نبود بچم دختر باشه یا پسر. 

ببخشید پر حرفی کردم. انشاالله همه به آرزوهای قشنگشون برسن و اول از همه سلامتی سلامتی سلامتی  داشته باشین و بعدشم پول.😘

به نظرمن به خاطرجوشونده هایی که خوردی بچت مدفوع کرد به هرکسی نمیسازه این چیزامن که میترسم ونمیخورم

وای نه عزیزم جوشونده هیچ ربطی به مدفوع کردن بچه نداره بچه من خیلی وقت زایمانم بود دیگه ، دستگاه گوارش نوزاد به محض کامل شدن باعث مدفوعش میشه ، هزاران نفر که حتی آبم بدون اجازه دکترشون نمیخورن بچشون مدفوع کرده، نمونش دوست خودم که کلی بهش اصرار کردم داروگیاهیامو بخوره اما گفت نه میترسم ، بعد از ۱۲ ساعت درد فقط ۲ سانت باز شده بودو بچش مدفوع کرد و رفت سزارین، مدفوع کردن بچه ربطی به چیزایی که مادر میخوره نداره اصلا و ابدا

حاملگی سوم (بچه دوم)

 دختر اولم 9 سالش بود و منم ترم آخر دانشگاه

که اقدام کردیم برای بچه دوم

خدارو شکر با اینکه وقفه زیادی بین حاملگی هام افتاده بود

ولی ماه دوم حامله شدم 

ولی تو امتحانات ترم اخر دچار ویار وحشتناکی شدم همینطور دوباره وجود لخته خون کنار جفت

البته استراحت کردم ولی نه به شدت دفعه قبل

چند سالی بود که تهران زندگی میکردیم

 خواهرم هم تهران بود و نگرانی نداشتم برای همین به مادرم گفتم نیاد تا بهش خبر بدم که مثل دفعه قبل معطل نشه

دقیقا روز آخر هفته چهارم عصر بود که ترشح خونی داشتم

زنگ زدم بیمارستان

گفت یه دوش بگیر زعفران هم بخور بعد بیا

همسری سر کار بود زنگ زدم بهش که بیاد از اونور هم به خواهرم زنگ زدم 

تو این فاصله حمام کردم و زعفران خوردم و سوره انشقاق و دعای نادعلی علی می‌خوندم 

دوتاشون رسیدن ساعت 6بعد الظهر رسیدیم بیمارستان

توی راه خواهرم هم بهم گفت که بی بی چکش مثبت شده کلی خوشحال شدیم

هنوز از درد خبری نبود

پرونده تشکیل دادیم و دم در بخش زایمان نشستیم و تا فاصله ای که صدام کنند چند تا عکس از لحظات آخری گرفتیم

همسرم بهم ریخته بود و نگران و دخترم اونقدر خوشحال بود که دایم پرحرفی میکرد و همسری رو عصبانی کرده بود

رفتم داخل و تعویض لباس و شروع کردم با یه خانمی که برای نوار قلب اومده بود حرف زدن

که صدام کردن کجایی. بیا کارات رو انجام بدیم

اول تنقیه کردند و آنژیکت وصل کردن و شروع دل پیچه های دردناک و دستشویی های متوالی

گفتند خودت رو که کامل تخلیه کردی بیا تو اتاق درد

اواخر تنقیه همراه با دل‌پیچه درد های زایمانی هم شروع شد

اصلا فکرشو نمیکردم بدون آمپول فشار دردم شروع بشه

و ظرف 3ساعت فول شدم

و رفتم اتاق زایمان

ولی هرچی درد می‌کشیدم و زور میزدم بچه نمیومد

ماماهه خودش رو انداخته بود روی شکمم و هی فشار میداد

ولی بچه نمیومد اونقدر این حرکتش دردناک بود که پراش کردم عقب! همه شون ترسیده بودند میگفتند همکاری کن بچه خفه میشه ها

ولی نمیتونستم به جای زور زدن داد میزدم

دکترم گفت بند ناف دور بچه هست اگه همکاری نکنی خفه میشه

از چهرش میشد فهمید که پر از استرس‌های و راست میگه 

 برای همین تلاشم رو کردم و بالا خره به دنیا اومد

خیلی نگران بودم که این بند ناف مشکلی ایجاد نکرده باشه

چون بچه رو سریع بردن

جفت هم با سرفه های من اومد بیرون و دکتر شروع کرد به بخیه زدن منم دایم داد میزدم که بچم نفس می‌کشه یا نه

اونا هم میگفتند آره ولی تا نیاوردنش پیش من باورم نمیشد

بخیه ها که تموم شد چند تا فشار اساسی به شکمم وارد کردند که دردناک هم بود

و بعد دختر نازم رو آوردند تا شیرش بدم خیلی جیغ جیغو بود و گریه میکرد گریه های سوزناک😅 زایمان ساعت ۱۱و ۴۵ دقیقه ۱۱ دی بود 







2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز