2726
عنوان

خاطرات زایمان 2

| مشاهده متن کامل بحث + 2245360 بازدید | 7314 پست
سلام دوستای گلم منم ۱۹ ام طبیعی زایمان کردم یه زایمان خیلی راحت و بی درد سر حتما میام ماجرای زایمانم ...

بیا زودی بگو تا ما هم استفاده کنیم از تجربه ت😊😊

خدایا شکرت بعد از این همه انتظار خودت مراقبش باش.میشه برا سلامتی نی نیم یه صلوات بفرستین؟مرسی

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

5 سال بود که ازدواج کرده بودیم و بچه نمیخواستیم. با اولین اقدام زودی نی نی اومد تو شکمم.  تا هفته 7 خیلی اشتها داشتمو میخوردم. از هفته 7 تا 12 هر چی میخوردم تهوع میگرفتم و گاهی هم برمیگردوندم غذا رو.  بعد از اون تا هفته 26 جفت پایین بودمو استراحت نسبی. اما در کل بارداری خیلی خوب و شیرینی داشتم. ماه آخر بودمو اساس کشی هم داشتمو با فعالیت هایی که کردم احتمال میدادم زودتر از 40 هفته زایمان کنم. سی و هشت هفته و یک روز بودم که رفتم چکاب مطب دکترم که معاینه کرد و گفت یک سانت. بعدش رفتم اپیلاسیون.  بعد اپیلاسیون میخواستم برم پیش شوهرم که یهو خونریزی گرفتمو رفتم بیمارستان و شوهرمم اومد بیمارستان. گفتن امشب بستری شو و اگه خوب بودی صب مرخص شو. تا صب خون بند اومدو من مرخص شدم. اما کمو بیش دردای پریودی میومدو میرفت. شب بعدش دیدم تقریبا هر یک ساعت یه درد پریودی میادو میره.  پاشدم تا ساعت دو وسایل بیمارستان رو مرتب و منظم کردمو خوابیدم. صب صبحانه خوردیمو شوهرم رفت سر کار ناهار خونه مادرشوهرم دعوت بودیم. روی مبل دراز کشیده بودم و منتظر شوهرم بودم که دیدم فاصله دردا کم شده. زمان گرفتم. هر ده دیقه یه درد. شوهرم اومد و بهش گفتم بعد ناهار بریم خونه مامانم که به بیمارستان نزدیک باشیم. ناهارو خوردیمو دردای من میومدو میرفت اما بروز ندادم چون نمیخواستم مادرشوهرم باهام بیان بیمارستان. بعد ناهار روی مبل دراز کشیده بودم و دردارو میخوردمو خودمو به خواب زده بودم. ساعت چهار بود که دردام هر پنج دیقه شده بود که به شوهرم گفتم بریم. خلاصه پاشدیم بیایم که مادرشوهرم ناراحت شد که من لوبیا گذاشتمو شام بمونید. که ما گفتیم نه و مادرم ناهار دعوتمون کرده بودو ما قول شام دادیم که خلاصه با اکراه راضی شدو ما اومدیم خونه وسایل رو برداشتیمو. توی ماشین به دکتر زنگ زدم که گفت برو بیمارستان.  به مامانم گفتم دیگه خونتون نمیامو دارم میرم بیمارستان تو هم با بابا بیا. من توی ماشین به شوهرم میگفتم ما بیخود داریم میریم چون من اصلا دردای شدید ندارمو. اینا درد زایمان نیست چون قابل تحمله. رفتم بیمارستان معاینه شدم گفت دو سانتی و دو سه روز دیگه زایمان میکنی. یه نوار قلب میگیریم اگه مشکلی نبود میتونی بری خونه. داشت نوار قلب میگرفت که مامانم اومد پیشم. البته قبلش شوهرمم بود کنارم. بعد نوار قلب ماما اومد گفت ضربان بچه بالاست امشبو باید بمونی کنترل بشی که من گفتم اگه دو سه روز دیگه زایمانمه بهتره برم خونه دردارو تحمل کنم. بهش گفتم دردا هر دویقه هست که گفت بذار دوباره معاینه کنم که گفت سه سانتی یخورده هم دهانه رحم رو تحریک کردم تا فردا ظهر زایمان میکنی که من گفتم اگه تا فردا ظهره پس میمونم بیمارستان که دیگه بستری شدمو برام لباس آووردنو بردنم اتاق خصوصی. همینطور دردا میومدو میرفت همسرو مادر با ماساژ آرومم میکردن. روی تخت دراز کشیده بودم و ضربان قلب بچه چک میشد که یهو یه درد خیلی شدید اومدو کیسه آبم پاره شد و ماما معاینه کرد گفت آب شفافه و پنج سانت و از اون به بعد دردای خیلی شدیدی داشتم. رفتم دستشویی و آب گرم گرفتم. با آب گرم تحمل دردها راحتتر بود. بعد ماما گفت برو رو توپ و برام آمپول پتدین زد که بی حال شدمو خوابم میومدو خیلی تحمل دردارو راحت تر کرد. روی توپ بی حال بودم موقع دردا شوهرم منو بالا پایین میکرد و مراقب بود از توپ نیوفتم. بین دردا خوابم میومد. رفتم روی تختو بین دردا میخوابیدم. تا اینکه ماما اومد گفت 9 سانت. که شوهرم زنگ زد به مادرشوهرم.  دکتر اومد و گفت چند تا زور بدی میریم اتاق زایمان. چند تا زور دادمو گفت پاشو بریم. شوهرم هی بهم میگفت دیگه آخرشه داره تموم میشه. پارسا داره میاد. اتاق زایمان دور بودو راه رفتن برام سخت بود. اما گفتن باید راه بیای تا بچه بیاد پایین.  به سختی رفتم روی تخت به دکتر گفتم خانم دکتر تو رو خدا راحتم کن. گفت چشم. بهم گفت زور بده. گفت خیلی خوب زور میدی دوتا دیگه مث این بدی نی نی اومده بعد آمپول بی حسی زدو برشو با قیچی داد که دردم نیومد . یهو انگیزه گرفتمو یه زور دادم. گفت خوبه ول کن با درد بعدی دوباره بده. درد بعد که اومد گفتم دیگه با این تمومش میکنم. یه زور محکمو یه سره دادمو یه داد از عمق درونمم دادم که باعث شد بعدش صدام بگیره. که یهو دیدم خانم دکتر یه بچه کبود رو بر عکس تو دستاش داره. خیلی حس خوبی داشتم. و خوشحال بودم که درد تموم شده.  شوهرم بعد برام تعریف کرد که وقتی داد زدی مامانت زد زیر گریه اینجوری بود که عزیز دلم ساعت 1:50 دیقه به دنیا اومد بچه رو بردن زیر یه دستگاه که گرما میداد. حدود نیم ساعت دکتر بخیه زد که فقط چندتای آخرو فهمیدم.  بعد از بخیه شوهرمو اجازه دادن بیاد داخل.که  شوهرم اول اومد پیش منو دستمو گرفت بعد رفت پیش بچه. بعد مادرشوهرم هم اومدو کلی بغلم کردو قربون صدقم رفت بعد رفت بچرو دیدو گفت وای چقدر شبیه تو هست. بعد ماما پارسا رو آوورد گفت یکم بهش شیر بده که عادت کنه. خیلی برام جالب بود که سینرو گرفتو مکید انگار بلد بود. برام مسکن زدنو. بعد نیم ساعت بردن اتاق خودم از سرما میلرزیدم. که مامانم کیسه آب داغ گذاشت بین کف پاهام که خیلی خوب بودو گرمم کرد. بعدش بهم خرما داد که خیلی خوب بود. ظهر مرخص شدم. مادرشوهرم برام بعد تعریف کرد که وقتی رسیدن دیدن شوهرم گریه میکنه و صدای بچه میاد. ببخشید اگه طولانی بود. دلم نیومد جزئیات رو نگم. 😊

وقتی برای دیگران لقمه بزرگ تر از دهانشان باشی، آن ها چاره ای ندارند جز آنکه"خردت کنن"تا برایشان اندازه شوی... پس مراقب معاشرت هایت باش

روز 21 دی یعنی هفت روز پیش زایمان کردم. وزن بچه سه کیلو و سیصد و چهل گرم

وقتی برای دیگران لقمه بزرگ تر از دهانشان باشی، آن ها چاره ای ندارند جز آنکه"خردت کنن"تا برایشان اندازه شوی... پس مراقب معاشرت هایت باش
2728
روز 21 دی یعنی هفت روز پیش زایمان کردم. وزن بچه سه کیلو و سیصد و چهل گرم

به سلامتی ایشالله قدمش خیر باشه براتون عزیزم

خدایا شکرت بعد از این همه انتظار خودت مراقبش باش.میشه برا سلامتی نی نیم یه صلوات بفرستین؟مرسی

دوستان کسی بوده اینجا با دکتر اخلاق نجات زایمان کرده باشه؟؟؟

فقط واسه زایمان خوبه یا تو اقدامات قبلم دقیقه؟؟

خدایا فقط ازت می خوام محمدصادق❤️ و محمد علیمو ❤️سالم بذاری تو بغلم🌹
سلام منم با ده ماه تاخیر خاطرمو می ذارم من دومین باردارم بود و ولی کیسه آبم در هفته ۲۶ پاره شد و از ...

سلام عزیزم خوبی سن بارداری من وشما نزدیک همه.میخواستم ببینم واسه زایمانتون اقدام خاصی انجام میدین؟مثل دمنوش و ماساژو غیره ؟

خدایا شکرت...

روز 31 اردیبهشت بود ده روز بود عقب انداخته بودم شک داشتم که باردار باشم همش شوهرم میگفت که باردار نیستی اخه ما جدی اقدام نکرده بودیم.به مامانم میگفتم باید دکتر برم نکنه مشکلی داشته باشم برم دکتر که خوب بشم اخه چند روز بعدش ماه رمضون بود نکنه روزه هام مشکل دار بشه مامانم گفت دکتر بری میگه باید ازماییش بدی پس بده.اون روز رفتم ازمایش دادم به شوهرم گفتم جواب از رو بگیره بعد از ظهر که از سرکار میاد.وارد خونه که شد چشام اومد فرق سرم. با شیرینی و کلی میوه اومد و ج از دستش بود که من باردار بودم.کلی گریه کردم مامانم اینا همش منتظر بودن و داشتن از خوشحالی بال درمیاوردن.اولای بارداری رو با حالت تهوع گذروندم که زود تموم شد از ماه پنجم تا اخر بارداری معدم دقیقه به دقیقه اسید میداد  و من ترش میکردم.به روزای اخر میرسیدم روز 17 دی دکتر رفتم گفت بچه تو لگن نیومده و معاینه نمیکنه که یه وقت تحریک بشم.منم خیلی ناراحت شدم اخه من فقط طبیعی میخواستم و با اون وضع بچه نمیشد طبیعی زایمان کرد. از فرداش روزی 1 ساعت و نیم پیاده روی و 20 تا چرخش لگن انجام دادم. پنج شنبه بود صبحش کلی پیاز خریده بودم که سرخ کنم بذارم فریزر که حتما لازم میشد کلیم کارای خونه رو انجام دادم که خونه اماده بود برای ورود نی نی خانوم. شبش به همسرم گفتم که دیگه چیزی نمونده که سه نفره بشیم اگر تا اخر هفته بعد درد سراغم نیاد و طبیعی نشم سزارین میشمو نی نی به دنیا میاد این حرفا رو موقع خواب ساعت 12 شب بهش میگفتم شوهری گفت که با اومدن بچه حتما حواسم بهش باشه و مثل قبل بهش رسیدگی کنم. عشقولانعه خوابیدیم

خدایا شکرت که نی نی سالم به منو همسری دادی

.ساعت 1:50 دقیقه شد که با یه دردی مثل موج که از بالای دلم شروع تا پایین دلم. اصلا توجه نکردم.خوابیدم دوباره ساعت 3 یه درد خیلی کوچیک که نمیشه گفت درد بیدار شدم.دیدم یه لک صورتی دارم.بیدار بودم تا ساعت 6 برگه و خودکارم پیشم بود که موقع درد و استراحت رو یادداشت کنم که تا اون موقع دردی نداشتم.نماز صبحو خوندم خواستم برم بخوابم دوباره لک دیدم به بیمارستان زنگ زدم و وضعیت رو گفتم و با ارامش گفت حالا بیا یه معاینه شو درد نداری حتما وقت زایمان نیست.به مامانم زنگ زدم و گفت سریع بریم. منم هیچ وسیله ای با خودم نبردم اما مامانم به بطری شربت زعفرون غلیظ و کلی مغز اومد که من بهش گفتم چه خوش خیالیا زایمان کجا بود من که هیچی با خودم نیاوردم. اخه من 39 هفته تموم شدم و تا اخر هفته 40 امید به زایمان داشتم. رفتم بلوک زایمان یکی اومده بود کیسه ابش پاره شده بود و 5 سانت باز بود و جیغای بنفشی میزد که من داشتم غش میکردم از درد اون من گریه کردم.بعد از اون نوبت من بود که معاینه بشم به شوهرم زنگ زدم گفتم بیام بریم من نمیخوام .اما گفت بمون معاینه بشی یه وقت خطرناکه لک دیدی. ضربان قلب بچه رو گذاشت و خوب بود معاینه کرد گفت 4 سانت باز هستی که اونجا من تعجب کردم گفتم یعنی منم 5 سانت باز بشم مثل اون خانوم جیغ میزنم؟ماما گفت نه این خیلی بی روحیه بود اخع همسرشم نیس با همسایش اومده و همین طور عمل تنگی وازن داره تحمل دردا براش سخته.ماما به دکترم زنگ زد وضعیت رو گفت.دکتر ان اس تی 2 ساعت یه بار و زایمان فیزیولوژیک دستور داد یعنی بدون دخالت دارو امپول فشار دردا خودش باید بیاد که زایمان انجام بشه. از ماما پرسیدم چرا گفت این دکتر  مخالف امپول و تحریک با معاینه هست گان و دمپایی پوشیدم به اتاق درد رفتم خدارو شکر اتاق دردا خصوصی بود .مامانم اومد پیشم از اول زایمان تا نیم ساعت اخر پیشم بود .از اول پیاده روی کردم شاید تو اون چند ساعت من 5 کیلومتر راه رفتم.مامانمم یک سره به من مغز و میوه شربت زعفرون میداد ناهارمم خوردم.از ساعت 9 تا 4 بعد از ظهر به همین روال گذشت دکترم اومد همش دعا میکردم که حتما بیاد اخه مسافرت سمت کاشان بود .گفت ۵ سانتی و من گفتم زیاد درد ندارم.از ساعت 6 یع دردایی میومد هر 10 دقیقه یا یه ربع که درد خیلی کوچیکی بود من همچنان در حال پیاده روی و چرخش لگن برام توپ اوردن و گفتن مثل گانگورو روش بالا پایین برم و با اومدن درد روش لگن رو بچرخونم. وقتی درد میومد فقط نفس عمیق میکشیدم توکلاس زایمان اینارو یاد داده بودن .ساعت 8 شد دردا به هر 5 دقیق با انقباض 30 ثانیه رسید که مامانم به ماما گفت که دردا فاصلش بیشتر شده معاینه کنید.گفت 7 سانت شدی اصلا توپ رو بذار کنار و بخواب و فقط برا دستشویی بیا پایین که برم به دکتر خبر بدم.احساس میکردم داره به مقعدم فشار میاد اما زور نمیدادم میدونستم که خطر داره. دردا به 3 دقیقه و انقباض 45 ثانیه رسید. دکترم اومد با ارامش بود دیدمش خوشحال شدم کلی با منو مامانم صحبت کرد منم گفتم به دستور شما ما اینجا پیک نیک راه انداختیم و کلی شوخی کرد مامانم بعدا گفت انقد استرس داشتم وقتی دکترتو دیدم واقعا اروم شدم .به مامانم گفت که دیگه باید بره اصلا متوجه رفتنش نشدم سرگرم دکتر شدم.معاینه ک د گفت 9 سانتی گفت کیسه ابو پاره میکنم مت که نفهمیدم چه جوری پاره کرد نه دردی نه احساسی هیچی. گفت شفافه منم خوشحال که اخجون سز نمیشم احساس فشار کردم گفتم میخوام برم دستشویی دکتر گفت نه این سر بچست که داره فشار میاره. گفت دراز بکش درد که رفت با پرستار بیا اتاق زایمان. منتظر شدم. درد رفت با پای خودم و بدون درد و همراه پرستار اتاق زایمان رفتم. دم تخت رسیدم درد اومد دکترم با ارامش صبر کرد استراحت شد و رو تخت خوابیدم با اومدن درد زور زدم با تمام قوا.موقع استراحت فقط نفس عمیق میکشیدم با کپسول اکسیژن.دوبار زور. استراحت. زور. نی نی به دنیا اومد لیز خورد مثل ماهی.دردا رفتن دیگه هیچی نبود انگار که تا اون موقع هیچ دردی نداشتم.صدای گریش اومد باورم نمیشد که این نی نی منه و منمن مادر شدم.گذاشتنش رو تخت که گرمش کنن. مثل عشقا گریه کرد منم باهاش حرف میزدم دوست داشتم برم پیشش که باید دوخته شدن رو تحمل میکردم نیم ساعت طول کشید تو این میون همش با دکتر حرف میزدیم برش خوردن و دوختنش رو اصلا حس نکردم بعد رو برانکارد رفتم و به بخش منتقل شدم اتاقمم خصوصی بود وقتی رسیدم مثل قحطی زده ها نشستم تا خرخره خوردم انگار نه انگار تا 1 ساعت قبلش داشتم همش کیخوردم.شوهرم مادر و مادرشوهرم اومدن نی نی هم پرستار اورد و نحوه شیر دادنو توضیح داد.اینجوری بود که .نیایش من ساعت یازده و بیست و دو دقیقه شب .جمعه  با وزن 3 و 100 و قد 52 و دور سر 33در بیمارستان خاتم الانبیا در تهران اسم دکترم نفیسه کاشانی زاده بود ببخشید که طولانی شد

خدایا شکرت که نی نی سالم به منو همسری دادی
دوستان کسی بوده اینجا با دکتر اخلاق نجات زایمان کرده باشه؟؟؟ فقط واسه زایمان خوبه یا تو اقدامات قبل ...


من خودم از بعد ازدواج پیششون میرفتم تا حاملگی و زایمان البته سزارین بودم الانم پیش خودشون میرم دوستم هم که طبیعی زایمان کردن از قبل حاملگی پیشش میرفت همه آزمایشها و سونو و موارد لازم قبل حاملگی رو هم دقیق چک کردن و استرس الکی نمیدادن به آدم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
2730