بابام مامانمو واقعا دوست داره هروقت عمو عمه یا کسی میومد خونمون مامانم میرف اشپزخونه و بیرون نمیومد تا برن عموم اینا ک میگفتن زنت چرا اینطوریه بابام میگفت خب خوشش نمیاد ازتون چرا میان اینجا که ناراحت شه دیگ نه کسی میاد خونمون نه خونه کسی میریم اما خونه فامیلای خودش هر هفته با این که خیلی ادمای پستی هستن اما نمیشه که نریم چون جنجال میشه که چرا نرفتیم
وعض مالیمون خوب نیس بابام اینا یه تیکه زمین دارن خیلی کوچیک که ده نفر بیشتر حق دارن تو اون زمین شاید حتی نفری یه ملیونم نرسه بهشون اما مامانم چند روز پیش گیر داد به من که به بابات بگو بره زمینو بفروشن بابام به خاطر اینکه دعوا نشه میگه اون زمین ارزشی نداره و ولش کردن به مامانم گفتم مامان اگه به بابابگی ارث بیار اونم به تو میگ ارث بیار پس ولش کن که تهش دعوا میشه پاشد به منو زدن که تو رفتی طرف بابات و کاش نبودی و پسر داشتم خودش موهاشو کند و بعد که بابام اومد خونه گفت مائده موهامو کنده و فلان قهر رفت خونه باباش منم که کل جریان و دروغای چند ساله رو که به بابام گفتم بابام گفت اون کپسولا رو دکتر واسش نوشته چون به احتمال زیاد از بابا مامانش سرطان معده رو به ارث برده بابام همیشه میگف من سه سال دیگ رو نمیبینم هنوزم میگه اما الان که میدونم این اتفاق افتاده دارم داغون میشم اون رفته قهر خونه باباش منو بابام خونه تنها یه سره فکر و خیال که چکار کنم😓😓😓😭