2777
2789
عنوان

اگه میشه قدم رنجه بفرمایین تاپیکم

115 بازدید | 13 پست

نمیدونم چه حکمتیه تاپیکی شلوغ میشه که دعوا بین خواهر شوهر عروس یا مادرشوهر و عروس باشه اما منی که یه دختر مجردم و کسیو واسه دردو دل ندارم کسی واسه حتی خوندن تاپیکم وقت نمیزاره 

بزارید یه داستان زندگیمو بگم😪

دوستان میشه برای حاجت دلم یدونه صلوات و حمد بخونید چندساله گرفتارم با حمد و صلواتتون    خدا مشکلم همین روزا حل کنه الهی ب حق شب عاشورا اجرتون رو امام حسین بده اگه برام خوندین لایکم کنید دعاتون کنم😔❤ 

میشه واسه حاجت دلم دعا کنی؟اگه دعام ♥️♥️

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سال ۸۱ روز ۱ اسفند موقع اذون صبح به دنیا اومدم بعد پنج سال انتظار مامان بابام خانواده بابام پسر دوست بودن من نوه سوم خانواده اولین نوه دختر بودم بابام از دختر بودنم خوشحال بود میره که به باباش بگه نوش دختر شده موقع اذون بابا بزرگ منم نماز خون بود سر همون سجاده و روبه قبله میگ خدایا این دختر و به خونه نرسون اونم فقد بع جرم دختر بودنم

هیچ وقت یادم نمیره بابا بزرگم به زور اومد خونمون چون برای پسر عموم که نوه قبل من بود رفته بود کلی چیز میز خریده بود و بابام اعتراض کرده بود یه تیکه جیگر گوسفند خرید و با پلاستیک پرت کرد تو اشپز خونه و رفت

فامیل بابام خیلی به مامانم کنایه میزدن که چرا دختره و فلان و بمان همه اینا گزشت تا شیش سال پیش که بابامو عموم به زور فرستاد کمپ و ترک کرد خدا روشکر از اون ببعد کنایه ها شدن معتاد بودن بابام 

بابام دیسک کمر و سیاتیک پا داره به خاطر کم شدن دردش رفته بود سمت مواد

الان شیش ساله که پاک اما تابستون پارسال هفت هشتا جعبه کپسول دست ساز پیدا کردیم تو خونمون مامانم گف بابات دوباره معتاد شده مامانم عینقدر از بابام بد میگفت که همیشه که از خونه میرفت بیرون ارزو داشتم برنگرده دلم میخاست بمیره 

بابام مامانمو واقعا دوست داره هروقت عمو عمه یا کسی میومد خونمون مامانم میرف اشپزخونه و بیرون نمیومد تا برن عموم اینا ک میگفتن زنت چرا اینطوریه بابام میگفت خب خوشش نمیاد ازتون چرا میان اینجا که ناراحت شه دیگ نه کسی میاد خونمون نه خونه کسی میریم اما خونه فامیلای خودش هر هفته با این که خیلی ادمای پستی هستن اما نمیشه که نریم چون جنجال میشه که چرا نرفتیم 

وعض مالیمون خوب نیس بابام اینا یه تیکه زمین دارن خیلی کوچیک که ده نفر بیشتر حق دارن تو اون زمین شاید حتی نفری یه ملیونم نرسه بهشون اما مامانم چند روز پیش گیر داد به من که به بابات بگو بره زمینو بفروشن بابام به خاطر اینکه دعوا نشه میگه اون زمین ارزشی نداره و ولش کردن به مامانم گفتم مامان اگه به بابابگی ارث بیار اونم به تو میگ ارث بیار پس ولش کن که تهش دعوا میشه پاشد به منو زدن که تو رفتی طرف بابات و کاش نبودی و پسر داشتم خودش موهاشو کند و بعد که بابام اومد خونه گفت مائده موهامو کنده و فلان قهر رفت خونه باباش منم که کل جریان و دروغای چند ساله رو که به بابام گفتم بابام گفت اون کپسولا رو دکتر واسش نوشته چون به احتمال زیاد از بابا مامانش سرطان معده رو به ارث برده بابام همیشه میگف من سه سال دیگ رو نمیبینم  هنوزم میگه اما الان که میدونم این اتفاق افتاده دارم داغون میشم اون رفته قهر خونه باباش منو بابام خونه تنها یه سره فکر و خیال که چکار کنم😓😓😓😭

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

غمگینم

بهاردلا | 48 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز