دمدر درمانگاه ایستاده بودم پسرخالم چشمش ضربه خورده بود رفته بود درمانگاه بعد ی تاکسی جلو درمانگاه ایستاد ی زن و شوهر پیاده شدن شوهره زنه رو بغل کرده بود زنه انقدررر خوشگل بود انقدررر خوش هیکل بود تازه شال و روسریم نداشت قفسه سینشو چنگ میزد ب زور نفس میکشید گریه میکرد زیر چشماش هممه قرمز بود شوهره ب زور داش اینو میکشید داخل درمانگاه اشکم دراومد بچه ها میشه واسش دعا کنین🥺💔
ب نظرتون من حمد بخونم واسش؟دارم گریه میکنم قیافش از جلو چشمم نمیره