💕بسم رب الشهدا والصدیقین💕
💚پدرم حجت الاسلام والمسلمین سیدمجتبی صالحی خوانساری در تاریخ۱۳۶۲/۱۱/۲۹ به دست عوامل ضدانقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسید ودر گلزارشهدای قم مدفون شد. مادرم به اتفاق برادربزرگم که ۱۵ساله رود برای شرکت در مراسم ترحیمی که بستگان پدرم گذاشته بودند به خوانساررفت. من که۱۲سال داشتم با۳خواهر ویک برادر کوچیکترم نزدخاله ودوست مادرم درخانه ماندیم تامادرمان ازخوانسار به قم بازگردد.
❤فضای حزن وغم وگریه برخانه ما حاکم بود،خواهرانم مرتب میکردند نزدیک غروب اززیر زمین منزل صدای قرائت قرآن پدرم را به مدت چنددقیقه شنیدیم. باترس ودلهره به اتفاق خاله ودوست مادرم درحالی که ازشنیدن این صدا به گریه افتاده بودیم به زیر زمین منزل رفتیم.
💖هواتاریک شده بود وبراضطراب ما می افزود. همه جارامضطربانه گشتیم ولی چیزی ندیدیم!
صدای تلاوت قرآن پدرم دوسه بارتکرارشد،وماهم هربار به شدت گریه میکردیم،هربار هم که به زیر زمین میرفتیم وبرمی گشتیم چیزی دستگیرمان نمی شد!
💜عصرآن روز که ازمدرسه به منزل آمدم،مسئولان مدرسه درهمان روز برای پدرم مجلس ترحیم گذاشتند وازایشان تقدیرکردند وبه من هم برگه امتحانات ثلث دوم را دادنو وگفتند که این برگه را به تایید مادرت برسان.
آن شب قبل خواب دراین فکر بودم که چگونه فردا این برگه را باشهادت پدر وغیبت مادر که به خوانسار رفته بود بدون امضا به مدرسه تحویل دهم.
💛درهمین نگرانی بودم که به خواب رفتم،همان شب درخواب دیدم که پدرم بالباس روحانی وارد منزل شد و طبق معمول بچه های کوچک خانه را درآغوش کشید.
ازاو پرسیدم: آقاجان نهار خورده اید؟
گفت:نه نخورده ام
وقتی خواستم به آشپزخانه بروم گفت زهراجان آن ورقه را بده امضاکنم
برگه را ازکیفم درآوردم وبه ایشان دادم.
❤دنبال خودکاری می گشتم وفقط خودکار قرمز رنگ پیداکردم ولی پدرم اصلا باخودکار قرمز نمی نوشت!
ایشان خودکار را گرفت ودرحاشیه ی برگه نوشت:
✅اینجانب رضایت دارم.سیدمجتبی صالحی
وکنار آن را امضازد...
باسینی غذا ازآشپزخانه برگشتم اما پدرم نبود.
باعجله به حیاط رفتم دیدم مثل همیشه باغچه را بیل می زند،رو بهم کرد وگفت عیدنزدیک است باید سروسامانی به این باغچه بدهم.
💙یک دفعه دیدم پدرم نیست گریه زیادی کردم از گریه وناله ازخواب بیدارشدم...
صبح روز بعدهنگام رفتن به مدرسه وسایل کیفم را مرتب کردم وبا کنجکاوی به برگه نگاه کردم ودیدم باخودکار قرمز به خط پدرم جمله ی اینجانب رضایت دارم نوشته شده و زیرآن هم امضای همیشگی پدرم وجوددارد!
💕بعدازاین ماجرا یکی ازدوستان پدرم که جریان امضای پدرم راشنیده بود ولی باور نکرده بود یک روز به خانه ما آمد ودرحالی که متاثربود گفت پدرت را درخواب دیدم که ۳بار به من گفت شک داری؟درشک خود تاقیامت بمان
یک بارهم مادرم پدرم را درخواب دیدند واو را به حضرت زهرا(س)قسم می دهند که به مردمی که می آیند واز امضای برگا امتحانات زهرا می پرسند چه بگویم؟
پدرم در جواب می گوید:اگر کسی شک دارد بهش بگو ک تاروز قیامت درشکش بماند تاهمه ی حقایق آشکار شود!
☘کتاب لحظه های آسمانی ص۱۰
این برگه نیز درگنجینه موزه شهدای تهران موجوداست
