زمانی بود ک ساعت کاریم زیاد بود و سختی کارم خیلی زیاد .. یادمه بدن درد ک میکردم حال دلم خوب میشد وقتی عرق روی پیشونیم میشست وقتی از خستگی نا نداشتم راه برم بیشتر میخندیدم .. یه چایی ک کنار همکارا میخوردم کیف میکردم ..حتی وقتی از ضعف بدنی توی مترو از حال میرفتم انگار ک عشق خدا توی دلم میجوشید .. وقتی خسته میومدم خونه میگفتم خدایا شکرت میدونم ک میبینی .. شکرت ک غذایی دارم ک گرم کنم .. شکرت ک شغلی دارم ک خستم کنه ..شکرت ک عشقت رو توی دلم گذاشتی .. شکرت ک هستی .. ک لحظه ب لحظه ی زندگیم حس میکنم کنارمی میبینی لبخند میزنی بهم ..
حال خوبی بود .. الانم با وجود دختر شیرینم و خونه نشینی بازم خداروشکر میکنم.
من زندگیمو با سختیاش دوس دارم .. عاشق باشین ..از لحظه ب لحظه ی زندگیتون لذت ببرین .. اگر بدونیم خدا چقدر عاشقانه بنده هاشو میخاد در برابرش خاشع میشیم و عشق بازی میکنیم با وجودش❣