بچه ها مادرم پاش قفل شده نمیتونه راه بره درست، امروز بردیمش فیزیوتراپی، تو راه پاش میچرخید راه نمی اومد، داداشم رفت ماشینو جابه جا کنه بیاد وشط راه مامانم نزدیک بود بیفته، وزنش هم از من بیشتره ی زنه از دور دوید اومد دست مامانم رو گرفت انداخت دور گردنش گفت منم فامیلت غریب نیستم، از دور دیدمت آتیش گرفتم بعدا فهمیدیم از قضا از آشناهای دور بوده، ب زور جلوی خودمو گرفتم گریه ام نگیره از این وضعیت مامان، تو رو خدا براش دعا کنید خوب بشه، یواشکی دام گریه میکنم صدام رو نشونه، امروز ببرمش پیش دکتر مغز و اعصابش، ببینم چی میگه، خیلی میترسم از این وضعیت ک همین جوری بمونه....