من خیلی خیلی اونو دوست دارم:)
مریض میشم به دوری ازش فکر میکنم
اگه بدونید توی دلم چی میگذره راجبش..
وقتی نباشه نصفه شب براش دعا میخونم یوقت چیزیش نشده باشه
دلم میگیره از همه چی بعضی وقتا..
حس میکنم چیزی از من به خونوادش گفته و اوناام مخالفت صد در صدی کردن و خوششون نیومده
دلم میشکنه وقتی به این فک میکنم نکنه یوقت به هم نرسیم ینی باهم زندگی نکنیم:)
یه اتاق داریم تو خونمون بعضی شبا نصفه شب که همه خوابن میرم توش خودمو از پنجرش آویزون میکنم چندین دیقه به این فکر میکنم که اگه قرار نیست به هم برسیم پس تمومش کنم همه چیو؟
به این فکر میکنم که چطوره راحت کنم خودمو ولی از طرفی ام میگم دنیا به منو عشقم خیلی چیزا بدهکاره:)