شوهرم سر هر بحثیمیگه برو بیرون
مثلا شب یلدا خواهرم دعوت کرد گفت بمن خوش نمیگذره نمیام خودت برو و منم رفتم برگشتم دیدم قفلو عوض کرده،گفتم خودت گفتی برو ،گفت من بگم تو چرا رفتی
دفعه اخری خونع مادرم بودم ک سر اینکه از گشادیش کولر درست نمیکرد دعوامون شد و گفت طلاق و دیگه اینورا نیا،منم کلید نداشتم برم خونم و دو سه روز بعدشم خبری نشد منم رفتم لباسامو جم کردم اومدم اونم اصلا هیچی نگفت،الان یماهه خبری ازشون نیس و منم بلاتکلیف،بچه ندارم
چیکار کنم،گهگاهی یادش میفتم و نمیدونم چرا اون ک دم ب دیقه میگفت طلاق اقدامی نکرده
هنوز یسالو خورده ایه ک ازدواج کردم
مرسی از کمکتون