اون شب هیچی به خانوادم نگفتم، حریم خصوصی اون بود و منم نمیخواستم همه چی رو تموم کنم، فقط به فکر رفته بودم..اخر شب بهم پیام داد و گفت نمی دونم چی بگم و منموعصبانی بودم ک اول رابطمون همزمان دوستیداشته بهش کفتم این کارت اشتباه بوده و ادامه نمیدم
گفت خواهش می کنم بیشتر فکر کن..با خودم گفتم صبر کنم..این راهش نیست
نمبخواستم به مامانم بگم،از طرفی اگه ب بابام میگفتم هم تمیخواستم نامزدم بفهمه و کلا دوست نداستم روظون تو روی هم باز بشه...
رفتم همون مشاوره..گفت اینکه رابطه داشته باشه در گذشته طبیعیه و تو خیلی سخت نگیر اول ارتباطتون بوده و هنوز جواب تو مسخص نبوده و الان ک نیست...و از وقتی با هم عقد شدین باید متعهد باشه باهات و گفت فقط نکته نگران کننده اینه کچرا دوستی بامتاهل...
مشاوره با نامزدمم ب تنهایی حرف زد، و اونم قبول کرده بود ک کلرش درست نبوده و خودمم سفت و سخت بهش گفتم باید بهم متعهد باشی و من برام خیلیمهمه و سری بعدی وجود نخواهد داشت ک از سر همچین چیزی بگذرم...
ی مشاور دیگه هم رفتم گفت تحقیقاتتونوکافی نبوده تحقیق کنین بیشتر، چون خانواده هامون اشنایی داشتن و بابام باباشو میشناخت ب هیچ عنوان قبول نمی کرد بعد از چهار ماهدبره عمیق تحقیق کنه ومیگفت هیچی دستگیرمون نمیشه و نمیرم و داری گیرالکی میدی..
مشاور دوم بهم گفته بود حتی رابطه جنسی هم اگه داشته نباید تو حساس باشی، و کلا نپرس..ولی خب من قبلش تو پیام پرسیده بودم..و گفته بود نداشتم...
مشاور دوم بهم گفت چیزی ک مهمه اینه ک بدونی روابط دویتیش تعدد نداسته باشن و دیگه غیر این چیزی مهم نیست
پس برین تحقیق و تو تحقیق از این مواردم بپرسین ک برخوروش با خانما چطوره و بالاخره ی چیزایی متوجه خواهین شد...
اون روزا من می دیدم که نامزدم ساعتها انلاینه، و ازن اولین بارش هم نبود..
با بابام خیلی چک و چونه میزدم ک بره بیشتر تحقیق کنه و همش بهش میگفتم تو فقط باباشو میشناسی خودشو ک نمیشناسی..و بابام به بدترین طرز ممکن باهام دعوای سختیکرد..که اره تو میخوای بمونی خونه وبشی اینه دقم و گیر الکی میوی..تو هیچی نیستی و کی تو رو میگیره...اینقدر دعوا ی سختی باهام کرد ک تو دلم گفتم خدایا توکل ب خودت من انتخابش می کنم خودت هوای زندگیمو داشته باش..
(بابام کلا دوست نداشت من رو تو خونه ببینه، سر خواستگارای قبلی هم از ایم برخوردا کرده بود..حتی یکبار گفت از خونم برو بیرون و من چاره ای جز گریه نداشتم..کجا میرفتم..کلا خیلی همیشه بهم گیر میداد..منم میخواستم برم و راحتش کنم)
از اونجایی ک بابام مخالفت سفت و سخت کرد برا تحقیق،تصمیم گرفتم خودم با نامزدم صحبتکنم
بهش گفتم که من نمیخوام حساسیت به خرج بدم اما الان بهتره اینو بدونم،تو دوستی هات چطوری بوده هی افراد متفاوتی بودن یاـ...؟
اینجا بود ک گفت من دو تا دوستی داشتم به قصد ازدواج بودن با اولی خانوادم مخالفت کردن تا خواستم راضیشون کنم اولی ترکم کرده و رفته..به جز این دو موردم..دو مورد بهم پیشنهاد شده ک اول فهمیدم ب دردم نمیخورن و ولشون کردم..و تو جز خودم از هر کی هم بپرسی هیچ کسسسس از روابط من مطلع نیست..
منم شرط و شروطامو باهاش کردم...
شب قبلشم با بابام به تنهابی مردونه حرف زده بودن...
و دیگه قبول کردم ادامه بدبم و بیان برا حلقه اوردن.