من تیپم تقریبااا آزاده با هزارتا مصیبت و حرف و قهر و دعوا با مامان بابام دارم یکم آزادی پیدا میکنم
امروز مامانم گف بیا بریم خونع مامانبزرگت
من ی هودی و شلوار کوتاه و کلاه کپ پوشیدم آرایش هم کردم
مامانم ک اول شروع کرد غر زدن سر من
چرا انقد رژت تو چشمه مگ میخوای بری عروسی
چرا این کلاهو زدی کل موهات دراومدع
حالا ک رسیدیم مامانبزرگم جلو زندایی پررو و بیشعورم برگشته میگ فکر کردی خعلی خوشتیپی حیوون هم لخته😐😐😐
تهش ی بلانسبت هم اضافه کردع ک مثلا من ناراحت نشم😐
زنداییمم خعلی پرروعه ببینه اینا اینطور میگن اینم شروع میکنع زر زدن
رفتیم مسافرت گفتم بیا بریم تا مغازه بم میگ روم نمیشع باهات بیام من با این تیپ ( چادریع ) تو با این تیپت
مامانبزرگم از اول همینطور بود
فوق العاده رک
اصلا نمیذاره حرفی تو دلش بمونه هرفردی عشقش بکشع میگ
خسته شدم دیگ
مامانمم لبخندش تا پس کلش ادامه داش
حالا من یبار جواب مامانشو دادم جلو خاله هام بهم گفت ادب داشتع باش مودب باش
همیشع همینطوره طرف همه رو میگیره غیر منه خونه خراب
الهی بمیرم راحت بشم از این جماعت
حالا خاله هامم چادرین همشون
ولی انقدررررر مهربونن انقدر باهام صمیمین
بقیه یجور رفتار میکنن انگار خرابم دیگ اعصابم خوردع
دیگ پدرم دراومده خستمممممم
منه اشغال عرضه خودکشی هم ندارممممم وگرنه نمیموندم تو این دنیای لجننن
توهین نکنید لطفا😓💔