یه دوست دارم برا دوران مدرسست میگه همراه ندارم تو بیمارستان موق عمل بینیم از ساعت ۸ صب تا ۱۰ شب باید یکی باشه کسیو ندازم مامانم مریضه و اینا بیا ولی ۵ ساله ندیدمش گفتم میام ولی دلم میخواد بگم نه چجوری بگم😐
اخه من ازدواج کردم و این همه اتفاق افتاد اصن نیومد منو ببینه گفت خانوادم نمیذارن تنها تا اونجا بیام یه ساعت راهه حالا میگم لازمم دازه یاد من افتاده
بگو همسرم اجازه نمیده بیام
من باشم میرم خوش میگذره
وای ک چقدر بدم میاد از ادمایی ک کارشون گیره یادت میوفتن
الانم کروناست بیمارستان رفتن جالب نیست
هیچی بگو دقیقا همون روز وقت دکتر شوهرمه باید باشم
اگه طرف زیاد واست ارزش نداره حقیقتو بگو
خیلی حس خوبیه
بگو موقع مشکلت چرا یادم افتادی من کاری برام پیش اومده اول خواستم تورو اولویت بذارم ولی میبینم کاری ک برام پیش اومده مهمتره چون تو میتونستی تو این۵سال کنارم باشیو نبودی
چرا نمیخوای بری میخوای دروغ بگی ؟ 😐 بگو نمیام عزیزم تمام 🤦♀️
ببین نظرت خوب گفتم ؟
الی با شوهرم حرف میزنم همش میگه کروناعه نرو و از این حرفا خودشم مریضه الان تو اتاق جدا میخوابه از من ک مریض نشم یه موق تو خونه ماسک میزنه فک میکنه کرونا داره الان میگه میری بیمارستان مریض میشی و اینا میگه نمیخواد بری ببخش منو توروخدا گفتم زود بهت بگم که برنامتو بچینی دوس داشتم بیام ولی خودت میبینی ک شرایط الان ترسناکه برای بیمارستانو این حرفا ببخشید که نتونستم کمکت کنم الانم گفت بهت بگم نمیام:( منم اختیارم الان دست شوهرمه دیگه...
بدش گفت بهم که من اصن این دوستتو ندیدم دور و ورت باشه اصن بیاد ببینتت وقت مشکلش یاد تو میوفته و اینا لج کرده باهام ! گفتم خانوادش نمیذارن دوره میگع خب منم نمیذارم بری 😏 بحثمم شد باهاش
