ما باهم بزرگ شدیم. بعد نامزد کردیم پدرم فوت کرد مادرم شوهر کرد دیگ کلا پیش نامزدم بودم خونشون بودم پیش هم میخوابیدیم غذا میخوردیم ولی دیشب سر ی لجبازی کوچیک خونواده ها. بحثشون شد منم خب دیگ باید با مامانم میومدم و نمیتونستم خونشون وایسم.. الان مامانم میگه دیگ نباید بری خونشون تا فلان شرط و انجام بده. اونام نمیان عذرخواهی تقصیر دو طرف بود این بحت پیش اومد دیگ بازش نمیکنم ک چه بحثیه ولی بچگانس .امروز دیگ نتونستم غذا بخورم چون نامزدم پیشم نبود الانم خیلییی دلتنگشم من ک 11 میخوابیدم خوابم نمیبره. خیلی دلم براش تنگ شده. خیلیییی.. ای خدا اونم دلش تنگ شده میخواست فردا بیاد با مامانم حرف بزنه مامانم نزاشت