خونه مامانمم داداشم اومد باحال خراب رنگورو نداش بوی عرق خونه رو برداشت انقد خالش بهم خورد رفتم پیشش خداااا یه تیکه کوچولو گردنش کبودی بود گفتم کی باهات اینکارو کرده حالش بد بود بیرونم کرد
دوساله اینجوری شده 18سالشه ها تا 16سالگی میگفتیم خدا چ گل پسری بهمون داده پاشو از خونه بیرون نمیزاش
دشمن کم نیس شهرستانمون کوچیکه دوتا از عموهام معتادن باهاشونم رفتو امدنداریم پسراسونم هم سنو سال داداشمن لاشین تازگیا فهمیدیم اونا بار اول بهش گل دادن نشروب دادن اه مامانم گرف پارسال دهتر عموم حوون 20ساله مرد...
نمیدونم چیکار کنیم الان داداشم باهمه میگرده
امشب فهمیدم انگار نمیخواد ولی مجبوره چون حالش خیلی بده...
یه دختر 3ماهه دارم اگ اون نبود خودمو میکشتم چیکارکنیم ای خداااا طرز فکرش عوض شده
تورو خدا کمکم کنین این حرفامو ن میتونم پیش شوهرم بگم ن کس دیگ ب حرف مامان بابامم اصلن گوش نمیده