من یه خواستگا دارم ۱۹ سالمه مامان بابام هی بزور میگن باهاش ازدواج کن نه که زورم کننا میدونی خونه رو جهنم می کنن که من زن اون شم بهم پول نمیدن هیچی برام نمیخرن کلاس رانندگی نمی نویسن هی هم میگن شوهر کن پسر خوبیه گیرت نمیاد الان بابام اومد تو اتافم نا منظم بوذ برگشته جدی میگه شوهر کنی بهتره ظهرم میگه برو گمشو شوهر کن خستم کردی خسته شدم به خدا از دستشون دختر نمیخواید نزاید تو رو خدا اگه فهمیدی بچه اوتن دختره و عقاید سمی عین مامان بابای من دارید سقط یه افسرده ی عصبی بزرگ کردن که حالش از خودشو شماها بهم بخوره هنر نیست