2726
الیما جون سلام با خوندن حرفات خیلی ناراحت شدم حرفم رو خیلی خلاصه می زنم

مردی که به هوای حرف دیگران خونه نیاد غیرت نداره و مرد نیست!!!!!!!!!!!!!

دعا و جادو همش خرافاته من خودم صدها بار امتحان رکدم تا سرم به سنگ خورد و ضرر هنگفتی خوردم!!!!!!!!

پس هی نگو که برامون دعا گرفتن !!!!شوهرت یه آدم دهن بینه و مرد زندگی نیست اون نمی تونه زندگیشو جمع کنه !

شما رو تون به هم باز شده عادت کرده خونه نیاد یا بره کلانتری و...........

خواهر خوب من تو داری ارشد می خونی ازش جدا شو درست رو ادامه بده و زندگی مستقل و موفقی رو شروع کن !

این مرد با این چیزهایی که گفتی انسان نیست !!!
خدا جونم خودت حالمو خوب کن ...ده ساله منتظرم برای داشتن یه فرشته کوچولو . بس نیست؟


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام بچه ها!من هم بازی؟
مرجانم 23 سالمه 6 ماهه که عقد کردم مادر شوهرم خالمه تا حالا ازش بدی ندیدم ولی نوشته های شمارو خوندم ترسیدم البته مادر شوهر من ازم دوره شهرستان زندگی میکنن ولی خواهرشوهرمو که دختر خالمه اصلا دوست ندارم اگرچه بهم بدی نکرده ولی احساس میکنم حسوده!
2728
سلام هانیه خانوم
دیواری کوتاه تر از دیوار اردیبلی ها پیدا نکردین ؟ من که الان پستتون رو دیدم واقعاّ از نظرتون در مورد اردبیلی ها جا خوردم .
من خودم اردبیلی هستم .پدر و مادر من اونقدر با دو تا عروسشون و دو تا دوماداشون خوب هستن و اونقدر لوسشون می کنن و از ته دل دوسشون دارن که نگو ! بچه ها و عروس و دوماداشون هم کلی ازادند و تو کار هیچکدومشون دخالت نمی کنن . هیچ نفوذی هم ندارن جز فداکاری بی منت و بی چشمداشت و محبت . خیلی از فامیلهامون هم اینطورین . مادر شوهر خودمم خوبه .

نمی دونم نظر منفی شما در مورد اردبیلی ها از کجا نشات گرفته . ولی امیدوارم حتی اگه یکی دو موردی هم دیده یا شنیده باشید باعث نشود که در مورد همه حکم صادر کنین و آدمهای خوب رو استثنا بنامین !!!

مگه اینهمه دوستان اینجا درد دل می کنن و از دست خونواده شوهر ناله می کنن ؛ اردبیلی هستن ؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوستان من هم از دست قوم شوهر شاید مجبور شم از شوهرم جداشم چون من بچه ام را مجبورم دو سه روز در هفته بزارم خونه مادر شوهرم چون شاغل هستم آن هم دائم روی اعصابم پیاده روی میکنه بدتر از همه هم شوهرم هرچی مادرش بگه میگه منظوری نداشته .نه بابا تو اینجوری فکر میکنی خلاصه همش پشت انها رو میگیره حالا هم که دارند تربیت پسر 2 سال و 2 ماهه من و خراب میکنه خواستم بگم همشون یکجورن ایشاله که خدا سزاشون و بده
سلام دوستان من هم از دست قوم شوهر شاید مجبور شم از شوهرم جداشم چون من بچه ام را مجبورم دو سه روز در هفته بزارم خونه مادر شوهرم چون شاغل هستم آن هم دائم روی اعصابم پیاده روی میکنه بدتر از همه هم شوهرم هرچی مادرش بگه میگه منظوری نداشته .نه بابا تو اینجوری فکر میکنی خلاصه همش پشت انها رو میگیره حالا هم که دارند تربیت پسر 2 سال و 2 ماهه من و خراب میکنه خواستم بگم همشون یکجورن ایشاله که خدا سزاشون و بده
پارمیس جان مرسی از راهنمائیت ولی نمیتونم کارم و بزارم کنار چون شرکت خصوصی هستم و حقوق خوبی دارم واگر بیام بیرون خیلی ضرر میکنم چون خیلی بزای موقعیتم زحمت کشیدم حقوق خوبی دارم امروز خیلی داغون بودم که امدم درد دل کنم نمیدونم کوچولوت بدنیا امده یا درراه - خودت میدونی تربیت بچه از خودش عزیزتره به خودم بی احترامی کنن مهم نیست یک هفته بعد فراموش میکنم ولی به بچم نه وقتی میخوره زمین میگه مثل تاپاله افتادم که انها این حرف و بهش یاددادن فکر کن بعداز ظهر خسته مری میبینی گل پسرت چه جمله ای یاد گرفته چه حالی میشی تازه خوانواده شوهرت کلی ادعاشون هم میشه که مودبن . بعد شوهرت هم حمایت کنه یکبار گفتن خوب بابا هرچند بار که گفتن مهم اینه که این بچه یادگرفته نمیدانم چه کار کنم امروز اصلا کار نکردم اینقدر عصبانی بودم
من زیاد راستش وارد این بحثا نمی شم چون همونطور که وصف العیش نصف العیش ، وصف ناراحتی نصف ناراحتی شاید هم همه ناراحتی. اینقدر دلم درد داره از شوهرم که به مادر شوهرم نمی رسه. ولی واقعا شنیده بودم خانواده ها زندگی بچه هاشونو به هم میزنن ولی واقعا به چشم خودم ندیده بودم که با کارهای مادر شوهرم دیدم. یعنی همیشه می گم اگه یه زمانی شاید شاید شوهرمو ببخشم تا روز قیامت مادر شوهرمو نمی بخشم. گاهی فکر میکنم مادر شوهرم برای شوهرم مادر ناتنیه و برای بقیه بچه هاش مادر. جالبه که شوهرم هم اصلا حالیش نیست که با اطاعت از مادرش چه بلاهایی سر زندگیمون اورده و داره میاره.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز