منو دختره از اقوامیم و مجردی مامانمون ایناهم همسایه بودن.یه مدرسه بودیم.باهم میرفتیم مدرسه.
اصلا همه چیمون باهم بود.
دوتا همو میخواستن چندین سال اما نمیتونستن بگن به هم و ...
من رابطه رو جوش دادم. و رابطه با من خیلی کمرنگ شد.
بعد باز دوستم بعد ازدواج من امد گفت من فک میکنم خیانت میکنه و اینا و امتحانش کنیم و کمکش کردم و یارو پا داد🥲
ولی تا فهمید ما بودیم گفت میخواستم دختر جور کنم برا دوستم.الکی ام میگفت.
و سریع رفت خاستگاری دوستم و اونام قبول کردن.دیگه باورت میشه حتی رفیقم خاستگاری رو به من نگفت😐
من چند ماه بعد اتفاقی دیدمش گفت بهم.و دیگه برا عقد خب دعوت شدیم. تقریبا ۳ یا۴ سال پیش
بعد یهو تامام 😐
الانم عروسیشون بعد صفر هست.من که نمیرم.همون اولم دیدم بی معرفتن به شوهرم گفتم من عروسی اینا نمیرم.