سلام دوستان من ۲۸ سالمه ۲ ساله ازدواج کردم پزشکم تک فرزندم..
مشکلی که هست نمیدونم چرا خانواده شوهرم خواهر شوهرام و جاریم منو کم محلی میکنن.. تعریف از خود نباشه ولی من از همه لحاظ ازشون سرم .. از اولین دیدار من خودمو باهاشون راحت و صمیمی گرفتم ولی رفته رفته دیدم مهر و محبت ندارن بهم منم دیگه سرد شدم .. میرم خونشون ساکت میشینیم دیگه شدن مثل غریبه ها برام .. شوهرم هم همش میگه تو چرا باهاشون حرف نمی زنی .. خب من وقتی میرم اونجا یکیشون حتی واسه احترام ۵ دقیقه نمیان کنارم بشینن منم خودمو کوچیک نمیکنم . هر بار بعد شام خوردن بلند میشم ظرفا رو میشوریم( دیگه سهم من که بیشتر از این نیست چون میگم شاید انتظار دارن من بیشتر کمک بدم و بخاطر این باهام اینطوری شدن نمیدونم!!!).. دریغ از یه بار زنگ زدن واسه احوالپرسی ... اگه انسان بودن معرفت داشتن منم صد برابر جواب محبتشون میدادم .. جدیدا جاریم هم کم محلی میکنه بزور جواب سلام میده .. وقتی میرم اونجا یکساعتش یکسال برام میگذره ولی بخاطر شوهرم مجبورم برم . وقتی میرم اونجا
درکت میکنم منم همین طوری بودم ولی اگه به خودم مطمعنم زیاد برام مهم نیس .سعی میکنم نزدیکشون باشم ولی اگه محل ندادن منم محل نمیدم حداقل شوهرم بفهمه که من کنارشون هستم ولی اونا با من حرف نمیزنن.ولی این کارم دوسالی طول کشید جواب داد هم من حرفو شروع میکنم هم اونا و کم کم روابط بهتر شد از قبل.
دور بودن که خوبه. ولی اگر میخوای بهشون نزدیک بشی، شما هم یه قدم بردار. الان اونام با خودشون میگن ک ...
وقتی میرم اونجا طوری رفتار میکنن که انگار نه انگار من اونجام منم خودمو کوچیک نکردم .. اونا اگه یه قدم برمیداشتن من ده قدم ... اصلا درک ندارن . نیازی بهشون ندارم ولی به هر حال خانواده شوهرم هستن و نمیشد رفت و آمد نکرد و مجبورم تحمل کنم