دیشب خواب های زیادی دیدم
ولی این یه جوری بود
رفتم مُشک بخرم ۶۰ تومن شد مامانم اومد گفت منم میخوام بخرم اما گرونه گفتم باهم نصف میکنیم
نصف کردم بهش دادم
یه پیرمرد فروشنده ای بود که گفت منم برا ثوابش میخواستم خیلی مظلوم بود اما پول نداشت بگیره من گفت باشه حالا بهت میدم
حالا تو خواب مکان عوض شده بود
پیر مرد ته یه دالان بود داشت مغازه شو تمیز میکرد صدای اذان اومد انگار دلش شکست گفت ب ما نمیدن مشک
من متوجه شدم سریع نصف کردم بهش دادم خیلی کم برا خودم موند
پیرمرد خوشحال شد انگار من تو بازار دراز کشیده بودم مُشک خوردم ذره ذره یه هو صدای اذان که اومد اشک از صورتم جاری شد
خیلی خواب پیچیده ای بود