مامان من سر دردهای بدی داره
و همین سردردها رو هم میگه مادریزرگش هم داشته در حدی که از درد موهاشو میکنده .مادرم تعریف میکنه وقتی بچه بوده دم غروب میره باغ و میببنه به چیز کنده زیر لعف ها داره بالا پاببن میره لعد اون چیز گتده به دفعه صاف میشه هوا هم گرگ و میش بوده مامانم جیغ میکشه و فرار میکنه که بعدش با با بزرگش صداش مبکنه مبگه نترس منم .نگو بابا بزرگش داشته بدای گوسفندا علف میچیده .مامانم مبگه از اکن شب یه روز مریض شدم و سردردام از اون. موقع شروع شد.منم به بار بچه بودم داشتم اتافمو تمیز میکردن پشتم به پنجره بود کارم که تموم شد بلند شوم که بیام بیرون به هو دیدم یه کله چسبیده به پنجره مون دوتا دستاسم گذاشته کنار گوشش داره داخل خونه رو نگاه میکنه .نگو یکی از فامیلانون اونده خونمون به جا ابنکه در بزنه داره توی خونه رو نگاه میگنه خیلی خیلی ترسدم در حد بدی منن الان یه وقتایی سردرد میگیرم و خیلی اذیت میشم و خیلی هم ترسو هستم همش ترس دارم .مراقب بچه هاتون باشید تو بچگی نترسن