دیشب دخترم با دوستش رفت بیرون گفت میریم همین پایین تومحوطه میشینیم اینا نشسته بودن که دوتا پسر بهشون حرف میزنن شوهرمم میرسه پسرا هم فرار میکنن شوهرمم به دخترم میگه زود بیا بالاولی نیم ساعت بعد اومد شوهرم گفت دیگه حق نداری بری تو خیابون بشینی دخترمم گفت نه اینکه پول میدی برم کافه یا اینکه توخونه میوه های رنگارنگ داری که دوستم بیاد خونه جای یکی مثل من همین وسط خیابون دیگه شوهرمم محکم زد تو صورتش واقعا موندم با این دخترسرکش چه کنم ازدیشب تا حالا لب به غذا نزده شوهرمم میگه کوفت بخوره باصدا بلند میگه دخترمم بدتر میکنه دلم گرفته موندم چیکارکنم دیگه خسته شدم شما بگین بااین دخترچیکارکنم اگه میتونید کمکم کنید
(منو دریا صدا بزنید). من تو را آسان نياوردم به دست،در به دست آوردنت؛بردباری ها شده...بیقراری ها شده...شب زنده داریها شده...در بدست آوردنت ؛پایداری ها شده! با ظلم و جور روزگار سازگاری ها شده...ای از عشق پاک من همیشه مست...من تو را آسان نیاوردم به دست.