هستین بگم؟
تو کامنت میگم
بگو
بگو
خسته شدم از بس تو خونه خودم راحت نیستم زنداداشم با ما زندگی میکنه البته خونس طبقه بالاس ولی ناهار شام باهمیم ی کارایی کرده ک از چشمم افتاد مثلا ی سری گوشواره و گردنبندشو داده بود ب مامانش در صورتی ک مشکل مالیم ندارن بعد هی بهمون میگف خونه رو بگردین اینجارو بگردین چت من و داداشمو میخونه هر حرفی تو خونمون زده میشه هر اتفاقی میفته ب مامانش میگه و خیلیییی کارای دیگ ی بارم فهمیدم شماره دوست منو از گوشیم برداشته فک میکنه ی وقت پسر مسره واقن چیزیم براش کم نمیزاریم اشپزی ایناام نمیکنه کار خونه ام هیچی انتظار دارم حداقل ناهارشو خورد بره بالا ولی تکون نمیخوره انتظار زیادیه؟؟؟
جدا شید
یا خدا عروسا معمولا فراری هستن حتما اونجا خیلیییی بهش خوش میگذره 🤪 فکر کنم مادر پدرت خیلی تحویلش میگیرن
من اصلا تحمل عروس ندارم با اینکه خودم زنم😅از بس کاری کردن از چشمم افتادن عروسامون،یکیش خیلی دل بقیه رو میشکنه اون یکی هم هر اتفاقی تو خونش باشه جار میزنه به همه میگه،نه سیاست شوهرداری بلدن نه بچه داری...چیزی بشون نمیگم ولی اصلا دلم نمیخواد ببینمشون از بس رو مخن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
