من عقدم، مادرشوهرم با اینکه خیلی اهل تلفنه ولی کلا به من زنگ نمیزنه، از مشهد اومدیم حتی یه زیارت قبولی رسیدن به خیری هیچی نگفت سوغاتی فرستادیم بازم هیچی، الان یک ماهه مشکل بیرون زدگی دیسک دارم تحت درمانم و از درد حتی نمیتونم بخوابم با اینکه در جریانه بازم حالمو نپرسیده به خاطر بی اهمیت بودنم پیش خانوادم خجالت کشیدم، اینم بگم خودشون خیلی از بقیه توقع دارن،چند روز پیش آنژیو کرد من برای رفع تکلیف زنگ زدم ولی برای عیادت واقعا در توانم نیست از پله ها بالا و پایین برم و نمیتونم برم به نظرتون برای اینکه فردا روز حرفی نزنه گرچه سختمه ولی غذایی که برای بعد از آنژیو مفید باشه( نمیدونمم چی باید سرچ کنم) درست کنم بفرستم براش؟
نه
از الان عادت کن ب رفتارشون بی اهمیت باشی. چیزی هم نفرست
نه اصلا
نه نکن بنظرم باید زنگ میزد بهتون
شاید دلیل بی محلیاش همین بیماریش بوده. آدم مریض حال خودشم نداره
نه
مگر خونه خودتی که غذا بپزی!!
خانواده شوهر منم همینن اصن ادم حسابم نمیکنن منم عقدم
ول کن بابا بی کاری از الان خودتو در خدمتش نزار فردا روز دیگ نمیتونی توقعاتشون جمع کنی
نه اصلا ..این معنیش مهر و محبت نیست ...مهر طلبیه
اگر به احترام بود که ادا کردی و تمام ...
مثل خودشون باشن
دیگه از الان انجام بدی بعدا وظیفت شده گفته باشم
نه عزیزم زیادی بال دادی بهش بردیش بالا فک کرده عقابه ولی کلاغی بیش نیس، با اینکارا فقط خودتو کوچیک میکنه واجازه بی توجهی کردنو بهش میدی یه مدت مثل خودش رفتارکن بزار قدر اون لحظه هایی که همیشه هواشو داشتی رو بفهمه خودشو درست کنه
اگه بخاد خبر هم بگیره میگی دست از سرمبر نمیداره😑😑
چند وقته عقدی منم تاحالا مادرشوهرم زنگ نزدخ فقط من زنگ میزنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
