هفته ای. یبار اونم چون خواهرم « جاریم» میره منم باهاش میرفتم
شوهرم یک کارای احمقانه ای میکنه ک واقعا اعصابم بهم میریزه
یه جاری دارم هجده سالشه مادرشوهرم بهش تیکه میندازه اونم جواب میده تو روش
دیکه هفته پیش شوهرم دید جاریم دهن به دهن مادرش گذاشته بهش کفت هر وقت سی سالت شد حرف بزن مؤدب باش
خلاصه این حرف ک زد مادرشوهرم جو گیر شد شروع کرد داد و بیدا سر جاریم
اونم سه ماهه بارداره بعد پنج سال حامله شده
خلاصه اون قهر کرد بلند شد رفت خونش« خونش اون ور حیاط خونه مادر شوهرمه » دقیقا مادرشوهرم یکساعت داشت فحشش میداد بخدا سر درد شدم ازینورم بچم همش نق میزد
دیکه این هفته نرفتم