من پسرم تقریبا دوسال پیش ک ۱۴ماهش بود ی جراحی سنگین شد سرش😔😔😔....و خلاصه بعد عمل دوشب آی سی یو نگهش داشتن خودمم چون ساکن تهران نبودم اتاق خصوصی گرفتیم و موندم اصلاهم اجازه ملاقات نداشت
اون دوشبو شاید بالای۱۰۰بار رفتم جلو ایسیو و گفتم ی لحظه بذارید ببینمش و اجازه نمیدادن
من اون دوشبو کل بیمارستانو مدام بالا پایین کردمو گریه کردم انقد ک دلتنگش بود حد نداشت
تاحالا دلتنگیو اینجوری تجربش نکرده بودم داشتم دق میکردم فقط😔😔😔
چن روز پیش برامعاینه بردم پیش دکترش باز برام همه چی تداعی شد و حالم گرفتس...امشب هرچی بوسش میکنم سیر نمیشم