دیشب که داشتم سر یه چیزی با بابام بحث میکردم بعد دختر داییم سه سالشه اون شب خونه ما بود اتفاقا بحثمم راجب اتاقم بود بعد داشتم میگفتم که میخوام شب میخوابم در و قفل کنم که یهو دختر دایی هر هر زد زیر خنده😐گفتم به چی میخندی؟هیستریک بازم خندید😐دوباره پرسیدم گفتم داری به چی میخندی😑همونطور که به در اتاقم خیره شده بود و یه جوری میخندید دست زد گفت داره میخنده😐😐😐😐😐😐😐کلا سکته کردم تو اتاقم نخوابیدم حالا امروز صبح رفته بودم تو اتاق داداشم بخوابم موقع بیدار شدن تا چشمام باز کردم دیدم دختر داییم رو سرم وایساذه نگاه بالا به پایین بهم میندازه زول زده😐😐💔میونم با بچه ها خوب نیست یه کم هولش دادم گفتم چته گفت میخنده😳😐😳خلاصه چهار نعل از اتاق زدم بیرون هم اکنون هم در حیاط به سر میبرم هوا هم گرمه😑😑😑