یه روزکه کلاس تقویتی ریاضی داشتیم رفتم مدرسه .معلممون نیومد وکلاس کنسل شد منم بادوتا ازدوستام زهرا و مهدیه رفتم بیرون .توخیابونابی هدف .برای اولین بارمن وارایش کردن .رژ لب و کرم و فرمژه و ریمل .وقتی خودم وتوایینه نگاه کردم کلی ذوق کردم حس نابی بود هنوز یادمه .دوران ما دادن دفترچه خاطرات به یک پسر حکم فیلم ....داشتن با پسروداشت تااین حدتباه بودیم .مهدیه دفترچه خاطراتش و داده بودبه دوست پسرش و حالا میخواست ازش بگیره .رفتیم سرقراره .ولی دیدیم اون تنها نیومده با دوتا از دوستاش بود مهدیه رفت توماشین ازش دفتروبگیره من شروع کردم دویدن ازاونجا دورشدم برگشتم دیدم همشون دارن به من میخندن (عحب سمی بودم من)ولی خب تجربه ای نداشتم باخودم گفتم میندازنمون توماشین میبرن .اونروزگذشت و ترس من یکم ریخت