شما میتونید اتفاقات تلخ گذشته رو فراموش کنید؟مخصوصا اوناییشون که دیگران به وحشتناک ترین شکل ممکن توی زندگیتون واستون رقم زدند...یا میتونید ببخشیدیشون؟
چرا دردا هنوز قوی ترم نکرده؟من سختی تو زندگیم کشیدم خیلی زیاد...اما هنوز یه آدم خیلی ضعیفم؛فکر میکردم لابد این سختیا یا کارای خوبم باعث میشه دست به خاکسترم بزنم طلا بشه اما نشد
شما بهش رسیدید که عزت و ذلت دست خداست؟یعنی واقعاً باید از خودش بخوایم فقط..؟
به نظرتون اگه یه جایی آبرومون در خطر باشه شدیداً،ممکنه به مو برسه اما پاره نشه؟راستشو بخواید من یه مقطعی از زندگیم اشتباه زیاد کردم و الآن پشیمونم...درسته که شاید بهترین تنبیه توی زندگیم واسم این باشه که آبروم بره...اما واقعاً میترسم از خود خدا خواستم آبرومو بخره چون پشیمونم و در صدد جبران...اما مطمئن نیستم اجابتم کنه خیلی میترسم...
خوشحال میشم نظراتتون رو بر اساس تجربه های خودتون در زندگی واسم بنویسید واقعاً بهشون احتیاج دارم خیلی تنهام،انقدر اعصابم خورده که همش وقتی پدر و مادرم خوابن یا خونه نیستن راه میرم و با خودم خاطرات بد گذشته رو مرور میکنم و حرف میزنم...مثلاً انگار دارم واسه کسایی تعریفشون میکنم که باید بشنون اون ماجراها رو وگرنه همش قضاوتم میکنن و دست از حرکات و رفتار زشتشون برنمیدارن؛هیچ وقتم تمومی ندارن و به ته نمیرسن انگار این زخمای روحی...
راستی آخرین سوالمم که یهو یادم اومد اینه که نمیدونم تا حالا واستون پیش اومده که کسی باعث ایجاد استرس و اضطراب و درگیری و وسواس فکری توی زندگی شده واستون با کاراش؟مثلا دخالت کردن و فوضولی کردن و سرک کشیدناش یا اینکه بزنه اعتماد به نفستان رو با فخر فروشی بترکونه و باعث بشه که غصه تون بشه و از روی چشم و هم چشمی و اینکه دوست نداشته باشید ازش کم بیارید روحیه و روح و روانتون بریزه به هم و دست به کارهای اشتباه بزنید؟تهش به چه عاقبتی دچار شد اون طرف...؟!به نظرتون این کارا گناهه و خدا انتقام و حقمون رو بالآخره میگیره یه روز از همچین آدمای اعصاب خوردکنی یا نه؟تنها دلخوشیم به همین حق گیری خدا بشه شاید ازشون...