2737
2734
عنوان

دلم برای دختر عموم کبابه😔😔😔😔

2251 بازدید | 114 پست

دخترعموم تک دختره و هیچ خواهر برادری نداره و چون ما تویه ساختمون بودیم بامن خیلی صمیمیه

طوریکه شاید بعضی چیزارو به مامانش نگه ولی به من میگه

دوسال پیش که 16سالش بود یه خاستگار سمج و کنه براش پیدا شد که پاشنه درمونوکنده بودن وضع مالی خوبی داشتن و گفتن یه خونه به اسمش میکنیم

پسره اخلاقش عالی بود 



اگه هستید بقیشو بگم

بچه که بودم یه دوست داشتم مامانش نمیزاشت بامن بگرده چون لاک میزدم حالااون با دوست پسرش میره شمال من هنوز لاک میزنم😐اگه با امضام خندیدی یه صلوات برای اینکه کارام جور بشه تا عید عروسی کنم میفرستی؟ 🥺

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

خوب یقیش

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 
2738

زود بگو لطفاا

غم سنگین سِمجی تمام ذهنم و حتی حس می‌کنم خون و استخوانم را اشغال کرده است . و عمیقا نمی‌دانم چه غمی . اما حس می‌کنم ؛ غم جُدایی . نه جدایی من از یک خاک معلوم . نه جدایی من از تو . و نه جدایی تَن از تن . جدایی انسان از انسان . دوری انسان از خودش ،دوری دو انسان که در پشتِ میز کافه‌ای نشسته‌اند🤍🖇

دوردخترعموم میگشت بعد یه مدت کلا اخلاقش عوض شد بددل شد کتکش زد رفیق باز شد و.... 

چندهفته پیش پدرشوهرش اومد به بابام گفت که دخترعموم حامله شده و زودتر جهیزیشو آماده کنید که برن سر خونه زندگیشون قبل محرم صفر


 دیگه عموم جهزیشو جور کرد و قرارشد وسطای تیر عروسی کنن


امروز صبح دخترعموم بهم پیام داد اومدم دختر خونریزی داشتم بزام دعاکن توروخدا

بچه که بودم یه دوست داشتم مامانش نمیزاشت بامن بگرده چون لاک میزدم حالااون با دوست پسرش میره شمال من هنوز لاک میزنم😐اگه با امضام خندیدی یه صلوات برای اینکه کارام جور بشه تا عید عروسی کنم میفرستی؟ 🥺
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز